نگارش «غربزدگی» کتاب معروف جلال آل احمد، در سال ۱۳۴۰ به پایان رسید و در مهرماه ۱۳۴۱ انتشار یافت. نسخه کاملتری هم از آن در ۱۳۴۲ آماده چاپ بود، اما در زیر چاپ توقیف شد. بنا بر اعتقاد جلال آل احمد، غرب زدگی آفتی است که از غرب میآید و کشورهای جهان سومی و از پیشرفت وامانده را مانند طاعون، گرفتار و بیمار میکند. به نظر جلال آدم غربزده ریشه و بنیادی ندارد، نه شرقی مانده، نه غربی شده؛ هرهری مآب و چشم و گوش بسته از آداب و سنن و فرهنگ غرب تقلید میکند. جلال در این باره میگوید: «غرب زدگی میگویم همچون وبازدگی. و اگر به مذاق خوشایند نیست، بگوییم همچون سرمازدگی یا گرمازدگی. اما نه، دست کم چیزی است در حدود سنزدگی».
تسنیم - در ادامه برشی از کتاب «غربزدگی» جلال آل احمد آمده که محور آن، ارائه مختصات یک آدم غربزده است:
آدم غربزده ای که عضوی از اعضای دستگاه رهبری مملکت است پا در هواست، ذره گردی است معلق در فضا . یا درست همچون خاشاکی بر روی آب . با عمق اجتماع ، فرهنگ و سنت رابطه ها را بریده است . رابطه قدمت و تجدد نیست. خط فاصلی میان کهنه و نو نیست . چیزی است بی رابطه با گذشته وبی هیچ درکی از آینده . نقطه ای در یک خط نیست . بلکه یک نقطه فرضی است بر روی صفحه ای ، یا حتی در فضا . عین همان ذره معلق . لابد می پرسید پس چگونه به رهبری قوم رسیده است ؟ می گویم به جبر ماشین و به تقدیر سیاستی که چاره ای جز متابعت از سیاستهای بزرگ ندارد.
در این سوی عالم و بخصوص در ممالک نفت خیز - رسم بر این است که هر چه سبکتر است روی آب می آید . موج حوادث در این نوع مخازن نفتی فقط خس و خاشاک را روی آب می آورد ، آنقدر قدرت ندارد که کف دریا را لمس کند و گوهر را به کناری بیندازد . و ما در این غربزدگی و دردهای ناشی از آن باهمین سرنشینان بی وزن و وزنه موج حوادث سر و کار داریم . بر مرد عادی کوچه که حرجی نیست و حرفش شنیده نیست و گناهی بر او ننوشته اند . او را به هر طریقی بگردانی می گردد .
یعنی به هر طرف که تربیت کنی شکل می گیرد و اصلا اگر راستش را بخواهید چون این مرد کوچه در سرنوشت خود موثر نیست ؛ یعنی برای تعیین سرنوشت او سخنی از او نمی پرسیم و مشورتی با او نمی کنیم و به جایش همه از مستشاران و مشاوران خارجی می پرسیم ؛ کار چنین خراب است و چنین گرفتار رهبران غربزده ایم که گاهی درس هم خوانده اند . فرنگ و آمریکا هم بوده اند و کاش سر و کارمان در دستگاه رهبری مملکت تنها با همین فرنگ رفته ها و درس خوانده ها بود.
آدم غربزده هُرهُری مذهب است . به هیچ چیز اعتقاد ندارد . اما به هیچ چیز هم بی اعتقاد نیست . یک آدم التقاطی است . نان به نرخ روز خور است . همه چیز برایش علی السویه است . خودش باشد و خرش از پل بگذرد دیگر بود و نبود پل هیچ است . نه ایمانی دارد ، نه مسلکی ، نه مرامی ، نه اعتقادی ، نه به خدا یا به بشریت . نه دربند تحول اجتماع است و نه در بند مذهب و لامذهبی . حتی لامذهب هم نیست . هرهری است . گاهی به مسجد هم می رود . همان طور که به کلوپ می رود یا به سینما. اما همه جا فقط تماشاچی است . درست مثل اینکه به تماشای بازی فوتبال رفته . همیشه کنار گود است .هیچ وقت از خودش مایه نمی گذارد . حتی به اندازه نم اشکی در مرگ دوستی یا توجهی در زیارتگاهی یا تفکری در ساعات تنهایی . و اصلا به تنهایی عادت ندارد . از تنها ماندن می گریزد و اصلا چون از خودش وحشت دارد همیشه در همه جا هست . البته رای هم می دهد . اگر رایی باشد - و بخصوص اگر رای دادن مُد باشد - اما به کسی که امید جلب منفعت بیشتری به او می رود . هیچ وقت از او فریادی یا اعتراضی یا امّایی یا چون و چرایی نمی شنوی . سنگین و رنگین و با طمانینه ای در کلام همه چیز را توجیه می کند و خودش را خوشبین جا می زند .
آدم غربزده راحت طلب است . دم را غنیمت می داند و نه البته به تعبیر فلاسفه . ماشینش که مرتب بود و سر و پزش ، دیگر هیچ غمی ندارد . اگر در عهد بوق «غم فرزند و نان و جامه و قوت» سعدی را باز می داشت از سیر در ملکوت ، او که سرش به آخور خودش گرم است جز به خودش به کسی نمی رسد . درد سر برای خودش نمی تراشد . و براحتی شانه هایش را بالا می اندازد . و چون کار خودش حساب کرده است و چون هر قدمی را از روی حسابی بر می دارد و هر کاری را نتیجه معادله ای می داند کاری به کار دیگران ندارد - چه رسد که در غمشان باشد .
آدم غربزده معمولا تخصص ندارد . همه کاره و هیچ کاره است . اما چون به هر صورت درسی خوانده و کتابی دیده و شاید مکتبی . بلد است که در هر جمعی حرفهای دهن پر کن بزند و خودش را جا کند . شاید هم روزگاری تخصصی داشته اما بعد که دیده است در این ولایت ، تنها با یک تخصص نمی توان خر کریم را نعل کرد ، ناچار به کارهای دیگر هم دست زده است . عین پیرزنهای خانواده که بر اثر گذشت عمر و تجربه سالیان از هر چیزی مختصری می دانند - و البته خاله زنکی اش را - آدم غربزده هم از هر چیزی مختصری اطلاعی دارد ، منتهی غربزده اش را . باب روزش را . که به درد تلویزیون هم بخورد . به درد کمیسیون فرهنگی و سمینار هم بخورد . به درد روزنامه پر تیراژ هم بخورد . به درد سخنرانی در کلوپ هم بخورد .
آدم غربزده شخصیت ندارد . چیزی است بی اصالت . خودش و خانه اش و حرفهایش بوی هیچ چیزی را نمی دهد . بیشتر نماینده همه چیز و همه کس است . نه اینکه "کوسمو پولیتن " باشد یعنی دنیا وطنی . ابدا . او هیچ جایی است . نه اینکه همه جایی باشد . ملغمه ای است از انفراد بی شخصیت و شخصیت خالی از خصیصه . چون تامین ندارد تقیه می کند . و در عین حال که خوش تعارف است و خوش برخورد است به مخاطب خود اطمینان ندارد .
و چون سوء ظن بر روزگار ما مسلط است هیچ وقت دلش را باز نمی کند . تنها مشخصه او که شاید دستگیر باشد و به چشم بیاید ترس است . و اگر در غرب شخصیت افراد فدای تخصص شده است ؛ اینجا آدم غربزده نه شخصیت دارد نه تخصص . فقط ترس دارد . ترس از فردا ، ترس از معزولی ، ترس از بی نام و نشانی ، ترس از خالی بودن انبانی که به عنوان مغز روی سرش سنگینی می کند .
اگر دست بر قضا اهل سیاست باشد از کوچکترین تمایلات راست و چپ حزب کارگر انگلیس خبر دارد و سناتورهای آمریکایی را بهتر از وزرای حکومت مملکت خودش می شناسد . و اسم و رسم مفسّر "تایم" و "نیوز کرونیکل" را از اسم و رسم پسر عمه دور افتاده خراسانی اش بهتر می داند . و از بشیر و نذیر راستگوترشان می پندارد . چرا ؟ چون این همه در کار مملکت او موثرترند از هر سیاستمدار یا مفسر یا نماینده داخلی . و اگر اهل ادب و سخن باشد فقط علاقه مند است که بداند برنده امسال نوبل که بود یا "گونکور" و "پولیتزر" به که تعلق گرفت . و اگر اهل تحقیق است دست روی دست می گذارد و این همه مسائل قابل تحقیق را در مملکت ندیده می گیرد و فقط در پی این است که فلان مستشرق درباره مسائل قابل تحقیق او چه گفت و چه نوشت . اما اگر از عوام الناس است و اهل مجلات هفتگی و رنگین نامه ها که دیده ایم چند مَرده حلاج است .
به هر صورت اگر یک وقتی بود که با یک آیه قرآن یا خبر منقول به عربی، همه دهان ها بسته می شد و هر مخالفی سرجایش می نشست حالا در هر باب نقل یک جمله از فلان فرنگی همه دهان ها را می بندد.و در این زمینه کار به چنان افتضاحی کشیده است که پیشگویی فال بینان و ستاره شناسان غربی یک مرتبه همه دنیا را به جنب و جوش در می آورد و به وحشت می اندازد . حالا دیگر وحی منزل از کتابهای آسمانی به کتابهای فرنگی نقل مکان کرده است یا به دهان مخبر رویتر و یونایتدپرس و الخ ... این کمپانی های بزرگ سازندگان اخبار جعلی و غیر جعلی! درست است که آشنایی با روش علمی و اسلوب ماشین سازی و تکنیک و اساس فلسفه غرب را فقط در کتابهای فرنگی و غربی می توان جست - اما یک غرب زده که کاری به اساس فلسفه غرب ندارد - وقتی هم که بخواهد از حال شرق خبری بگیرد متوسل به مراجع غربی می شود .
و از این جاست که در ممالک غرب زده بحث شرق شناسی (که به احتمال قریب به یقین انگلی است بر ریشه استعمار روییده) مسلط بر عقول و آراء است . و یک غرب زده به جای این که فقط در جست وجوی اصول تمدن غربی به اسناد و مراجع غرب رجوع کند فقط در جست و جوی آن چه غیر غربی است چنین می کند . مثلا در باب فلسفه اسلام - یا درباره آداب جوکیگری هندوها - یا درباره چگونگی انتشار خرافات در اندونزی - یا درباره روحیه ملی در میان اعراب ... و در هر موضوع شرقی دیگر فقط نوشته غربی را ماخذ و ملاک می داند . این جوری است که آدم غرب زده حتی خودش را از زبان شرق شناسان می شناسد! خودش - به دست خودش - خودش را شیئی فرض کرده و زیر میکروسکوپ شرق شناس نهاده و به آن چه او می بیند تکیه می کند نه به آن چه خودش هست و احساس می کند و می بیند و تجربه می کند .
و این دیگر زشت ترین تظاهرات غرب زدگی است . خودت راهیچ بدانی و هیچ بینگاری و اعتماد به نفس و به گوش و به دید خود را از دست بدهی و اختیار همه حواس خودت را بدهی به دست هر قلم به دست درماندهای که به عنوان شرق شناس کلامی گفته یا نوشته! و اصلا من نمی دانم این شرق شناسی از کی تا به حال «علم » شده است؟ اگر بگوییم فلان غربی در مسایل شرقی زبان شناس است یا لهجه شناس یا موسیقی شناس، حرفی . یا اگر بگوییم مردم شناس است و جامعه شناس است باز هم تا حدودی . حرفی . ولی شرق شناس به طور اعم یعنی چه؟ یعنی عالم به کل خفیات در عالم شرق؟ مگر در عصر ارسطو به سر می بریم؟ این را می گویم انگلی روییده بر ریشه استعمار . و خوشمزه این است که این شرق شناسی وابسته به «یونسکو» تشکلاتی هم دارد و کنگره ای دو سال یا چهار سال یکبار و اعضایی و بیا و برویی و چه داستان ها...
http://www.ghasednoor.ir/fa/tiny/news-1774
ارسال نظر