به گزارش «قاصدنیوز» واژه "ژنوسید" یا نسل کشی که در ادبیات یونان باستان از آن به عنوان "ژنو ساید" هم نام برده شده است، قدمتی به طول تاریخ دارد. شاید بتوان گفت از زمانی که انسان پا بر روی کره خاکی نهاد همواره در معرض تهدید شدن قرار داشته و بالطبع برای حفاظت از خود انسانهایی که در مقابل خود صف کشیده بودند را تهدید می کرده است تا بتواند اندک امنیتی برای خود دست و پا کند که رفته رفته این تقابلات ماهیتی سیاسی در مرزهای مشخص را تجربه کرد.
زمانی که صحبت از نسل کشی به میان میآید، به موازات آن اولین چیزی که در ذهن هر انسانی نقش می بندد عبارت " پاکسازی قومی " خواهد بود. چراکه هدف اصلی از نسل کشی در یک جغرافیای سیاسی، حذف فیزیکی گروهی خاص که قاعتاً ایدئولوژی مشخصی را دنبال می کنند خواهد بود.
بی شک زمانی که در یک منطقه و یا کشوری مشخص پاکسازی قومی یا هرگونه اقدام قهرآمیز دیگری صورت می گیرد، تعداد و بخش عمده ای از یک قومیت با هر گرایش مذهبی و سیاسی به همراه گذشته و حتی آینده آن در قهر زمین مدفون خواهند شد و در ادوار آینده تنها یادبود یا سنگ بنایی ساده از آنها بنا خواهد شد.
به طور کلی پاکسازی های قومی از لحاظ بازه زمانی را می توان به دو دسته تقسیم کرد. دسته اول به پاکسازی هایی گفته می شود که قبل از قرن بیستم صورت گرفته است. یعنی در دوران پیش از میلاد مسیح که میتوان به کشتار کنعانیان به دست قوم یهود و اسکانهای اجباری در میان رودان اشاره کرد و پس از آنهم در قرون وسطا و پس از عصر نوزایش پاکسازی هایی توسط امپراتوری عثمانی و روسها صورت گرفت که این مدل از پاکسازی به صورت جابجایی های اجباری صورت گرفت.
دسته دوم ژنو سیدها را می توان بعد از قرن بیستم مورد مطالعه قرار داد که این موضوع به سه بازه زمانی تقسیم می شود. موج اول این نسل کشی ها چند سال قبل تر از جنگ جهانی اول رخ داد که جنگ جهانی اول را هم در بر می گرفت که کشتار مسلمانان بالکان و نسل کشی ارامنه و آشوریان توسط امپراتوری عثمانی در این دسته قرار می گیرد.
موج دوم این نسل کشی ها، در خلالو اندکی پس از جنگ جهانی دوم صورت گرفت که پاکسازی قومی در شوروی و اخراج لهستانی ها توسط آلمان نازی و همچنین اخراج فلسطینی ها در این دسته قرار می گیرند.
موج سوم پاکسازی ها پس از قرن بیستم رنگ و بوی دیگری به خود گرفت چراکه این مقطع از نسل کشی در خلال و پس از دوران جنگ سرد به وجود آمد و می توان گفت علیرغم اینکه اندیشه های استعماری دهه های گذشته به ظاهر فراموش شده بود، اما بازهم رگه هایی از توسعه طلبی های قومی و سیاسی را در این دوران می توان حس کرد؛ که پاکسازی در قفقاز جنوبی و همچنین نسل کشی رواندا در سال 1994 را می توان از مهمترین مصادیق برای این بازه زمانی دانست.
اما مهمترین پرونده ای که باید آنرا در موج سوم نسل کشی های دوران پس از جنگ سرد مورد مطالعه و اشاره قرار داد، جنگ بوسنی و در کانون آن کشتار مسلمانان بوسنیایی بود که به «کشتار سربرنیتسا» معروف است.
به عقیده کارشناسان و تحلیلگران مسائل بین الملل، این موضوع بزرگترین نسل کشی صورت گرفته در قاره به اصطلاح متمدن اروپا است. آمارهای موجود به خصوص اسناد منتشر شده از سوی سازمان ملل نشان می دهد که از آوریل 1992 تا دسامبر1995 در پی جنگی که بین صربستان و بوسنی و هرزگوین صورت داده است شدیدترین نسل کشی قرن بیستم در شهر مسلمان نشین سربرنیتسا رخ داده که در جریان حمله ارتش جمهوری صربستان به این منطقه 8 هزار نفر از ساکنان آن به صورت علنی و مشهود به قتل عام رسیدند.
علل متفاوتی برای این فاجعه انسانی در تاریخ کتابت شده است اما آنچیزی که به عنوان موتور محرک چنین فجایعی مانند ظهور انقلابها نقش اصلی و اساسی را به عهده می گیرد، واژه است به نام "سهم خواهی سیاسی" که حتی تا به امروز این موضوع زالو به جان کشورهای جهان افتاده است. سال 1992 و در پی برگزاری یک همه پرسی، بوسنی و هرزگوین استقلال خود را از یوگوسلاوی اعلام کردند. در آن تاریخ اکثریت با مسلمانان بوسنیایی بود که قریب به 45 درصد جمعیت بوسنی را تشکیل می دادند. اما مخالفت صربهای بوسنی باعث شد تا این همه پرسی و تقسیم بوسنی به 3 منطقه مسلمانان،صربها و کرواتها تحریم شود.
به موازات این مساله، مسلمانان بر جدایی از یوگسلاوی سابق پافشاری و اصرار داشتند و در مقابل هم صربها حیات سیاسی و ایدئولوژیک خود را در خطر می دیدند لذا حملات ارتش صربها به رهبری " راتکو ملادیچ" که فرماندهی نظامی صربهای بوسنی را به عهده داشت، تعداد 8 هزار الی 8 هزار و پانصد نفر کشته بر جای گذاشت که تماماً از مسلمانان بوسنیایی تشکیل شده بودند.
در بعد دیگر این فاجعه انسانی باید به چهره ای به نام " رادوان کاراجیچ" به عنوان طراح سناریوی جنگ بوسنی و کشتار سربرنیتسا اشاره کرد. وی را به عنوان سیاستمدار و روانپزشک صرب می شناسند که از سال 1995 و پس از پاکسازی مسلمانان بوسنی تا اواسط سال 2008 میلادی به عنوان جنایتکار جنگی به مدت 13 سال تحت تعقیب بود و از سوی دادگاه کیفری بین المللی یوگسلاوی سابق(ICTY) به استناد قطعنامه 827 شورای امنیت سازمان ملل که در سال 1993 با همین موضوعیت که با 15 رای به تصویب رسید، به عنوان جنایتکار جنگی معرفی و تحت پیگرد قرار گرفت که پس از مدتی با مطالعه پرونده های پزشکی وی متوجه شدند که او دارای پارانویا یا بیماری خیانت است که البته استالین هم از این بیماری رنج می برد و نهایتاً اقدام به تصفیه ارتش سرخ کرد.
نکته ای که در مساله سربرنیتسا باید بدان اشاره داشت این است که بر طبق قطعنامه سازمان ملل متحد این مناطق به عنوان « منطقه امن» اعلام شده بود و همزمان با جنگ بوسنی، "روبرت فریشر" یکی از دیپلماتهای آمریکایی در گزارشی به واشنگتن اعلام میکند که میلوشویچ (رئیس جمهور وقت صربستان ) طرح صلح را قبول نمیکند مگر اینکه مناطق امن به صربها تسلیم شوند.
" آنتونی لیک" از مشاوران امنیت ملی آمریکا که مقام مافوق فریشر محسوب میشد، نقشه جدیدی آماده کرد که براساس آن کنترل سربرنیتسا به صربها اعطاء میشد. بر این اساس مقامهای آمریکایی از نیروهای حافظ صلح سازمان ملل خواستند «از مناطق حساس عقب نشینی کنند»؛ مناطق حساسی که در واقع همان مناطق امن تعیین شده از سوی سازمان ملل بودند.
به دنبال آن دولتهای فرانسه و انگلیس نیز موافقت خود را با این طرح اعلام کردند. « سر ملکلم ریفکیند» وزیر دفاع وقت بریتانیارسماً اعلام کرد مناطق امن سازمان ملل دیگر مانند گذشته قابل دفاع نیستند. این وقایع 6هفته قبل از وقوع کشتار سربرنیتسا روی دادهاست. درحالیکه نیروهای ملادیچ به سمت سربرنیتسا پیشروی میکردند، کشورهای غربی به هشدارهای ساکنان این شهر مبنی بر سقوط آن توجهی نکردند و حتی زمانی که کشتار 8 هزار نفر از ساکنان سربرنیتسا به اتمام رسیده بود، مذاکرهکنندگان غربی با ملادیچ و میلوشویچ دیدار کردند اما متاسفانه هیچ اشارهای به قتل عام رخ داده نداشتند.
حتی اسناد از طبقه بندی خارج شده در واشنگتن به وضوح نشان میدهد سازمان سیا از طریق هواپیماهای آواکس خود بهطور زنده در حال مشاهده مناطقی بوده که قتل عام در آنجا در جریان بوده است.
باید به صورت صریح اظهار داشت که دولت هلند هم دستش به خون کشتار مسلمانان در سربرنیتسا آلوده است. به طوریکه تعداد پنج هزار نفر از این افراد به پایگاه نیروهای حافظ صلح هلندی مستقر در آن مناطق پناه آورده بوده اند که با ورود آنه به پایگاه مخالفت می شود و در نهایت تمامی آنه اجباراً به قتلگاه خود بر می گردند.
نکته آخری که جای تامل و تعقل بسیاری دارد این است که در هفته گذشته قطعنامه ای از سوی انگلستان برای به رسمیت شناختن کشتار مسلمانان بوسنی در سربرنیتسا به عنوان " نسل کشی" به شورای امنیت سازمان ملل متحد ارسال شده که از قضاء روسیه این قطعنامه را وتو کرد و حتی نمایندگان چین،آنگولا، ونزولا و نیجریه در هنگام رای گیری در این جلسه حضور نداشته اند که به نوعی باید گفت دلیل سکوت بیست ساله جامعه بین الملل در خصوص این پرونده کاملاً مشهود است.
چراکه آمریکا،هلند و بریتانیا رسماً در این موضوع دخیل هستند و روسیه هم به نوعی خود را در این مساله درگیر می بیند.به گونه ای که کاراجیچ ملادیچ هر کدام رگه هایی از روسها را در خود داشته اند و اسناد درجه دوم امنیتی که البته تاکنون هم تایید نشده اند، ارتباط این دو نفر را با کا.گ.ب تا حدودی اثبات می کند.
به هر ترتیب بیستمین سالگرد نسل کشی سربرنیتسا در چند روز گذشته در جای جای کره خاکی بازخوانی شد اما جامعه بی الملل و به خصوص کشورهای اروپایی به همراه اتحایه اروپا تنها این فاجعه انسانی را " دردناک" اعلام کردند و دردناک تر از همه اینکه « فدریکا موگرینی» مسئل سیاست خارجی اتحادیه اروپا تنها با صدور بیانیهای کشتار مسلمانان در منطقه "سربرنیتسا" واقع در بوسنی و هرزگوین را لکه سیاهی در تاریخ اروپای مدرن خواند.
منبع:نسیم
http://www.ghasednoor.ir/fa/tiny/news-5808
ارسال نظر