به گزارش قاصدنیوز ؛ در بهار سال 1360 صدا وسیما مناظرات ایدئولوژیکی میان اسلام گرایان و مادی گرایان برگزار می کرد. آیت الله مصباح یزدی و فرخ نگهدار و احسان طبری و در یکی از این مناظرات به بیان نظرات خود پرداختند.
برگزاری این نوع مناظرات علمی ما را به این نکته می رساند که اگر قرار است اندیشه ای بر خلاف ایدئولوژی اصیل اسلام در جمهوری اسلامی طرح گردد، حضور علما و نخبگان فکری اسلامی برای پاسخگویی امری است لازم و اجتناب ناپذیر.
فیلم / مناظرات ایدئولوژیکی در سال 1360
بخشی از این مناظره که در جلسه پنجم با موضوع حرکت انجام شد بدین شرح است:
آقاى مصباح: اجازه بدهيد اين جا همين سؤال را تكرار كنم. شما از كجا مىدانيد كه واقعيت خلاف اين را ثابت مىكند؟ از چه راه مىفهميد؟
آقاى نگهدار: درست است كه شما از لنين مثال مىآورديد كه مىگويد انعكاس اين تغييرات بر روى احساس ما است كه ما مىتوانيم جهان خارج را از طريق اين احساس درك كنيم. اوّلين مرحله در پروسه شناخت، احساس است كه بر روى حواس ما منعكس مىشود و عكس مىگيرد. باز خود لنين مطرح مىكنند كه احساس، عكس مادّه خارج از ذهن را مىگيرد ولى آن را آناً تجريد مىكند و بصورت مفهوم درمى آورد.
آقاى مصباح: وقتى تجريد شد ديگر غير از واقعيت است. آنچه از واقعيت به ما مىرسد يك لحظه عكس ثابت است. پس بقيه چيزهاى ديگرى كه درك مىكنيم چه مىشود؟ [بايد درك بدون واقعيت باشد يعنى بايد يك نوع]ايده آليسم رخ بدهد. چون آنچه ما از واقعيت درك كرديم يك عكس ثابت بود و بس. بقيه ادراكات جنبى ديگر با واقعيت تماس ندارند و بريده از واقعيت هستند.
آقاى نگهدار: اين گونه نيست كه فكر و قدرت تفكّر آدمى فقط به احساس ختم شود. فكر صرفاً يك تأثير انفعالى از جهان خارج بر روى ذهن نيست. ذهن خلاقّيت دارد و مىتواند تعميم بدهد و مىتواند مفاهيمى را بسازد و مىتواند قوانين كلّى كشف بكند. اينها ديگر به حس محدود نيستند.
آقاى مصباح: البته ما اينها را قبول داريم. ولى كلام در اين است كه ارزش واقع گرايى و واقع بينى اين تعميمات و تجريدات تا چه اندازه است؟ تا چه اندازه ما مىتوانيم اين را به خارج نسبت بدهيم [و بگوييم واقعيت خارجى همين است]كه ذهن ما انتزاع مىكند و تعميم مىدهد؟ همانگونه كه زنون هم در مورد مفهوم حركت بگونهاى ديگر انتزاع مىكرد و مىگفت ذهن ما از سكونات متعاقب، مفهوم حركت را انتزاع مىكند. او هم اين را مىگفت. حال كدام انتزاع با واقعيت مطابق است؟
آقاى نگهدار: منطور شما اين است كه درستى اين انتزاع و ارزش اين انتزاع چگونه ثابت مىشود؟
آقاى مصباح: بله، بله، همين مقصودم هست. وقتى بنا شد شناخت ما مستقيماً بوسيله حس محقق شود و حس تنها يك صورت ثابت را به ما مىدهد، حال بقيه تجريداتى را كه ما انجام مىدهيم آيا مثل انتزاعاتى است كه زنون از حركت قائل بود؟ چرا او را سوفيسم مىدانيد و شما خودتان را رئاليسم مىشماريد؟
آقاى نگهدار: چون اين استنتاجات حتماً مىتواند صحيح باشد. البته به اين شرط كه در پراتيك و در زندگى اجتماعى درست بودن آن به اثبات برسد. يعنى ما بتوانيم در تجربه ببينيم و دوباره ببينيم و تكرار بكنيم.
آقاى مصباح: اگر هزار بار هم ببينيم، باز هم يك عكس ثابتى است از خارج كه در ذهن ما منعكس مىشود.
آقاى نگهدار: چون شما در سطح مشاهده حسّى متوقف مىشويد، لذا نمىتوانيد پاسخ دهيد.
آقاى مصباح: نه، ما در سطح مشاهده حسى متوقف نمىشويم. آنهايى كه [مانند شما] اصل را تنها حس مىدانند، چگونه دليل مىآورند؟
آقاى نگهدار: اصل را حس نمىدانند. آغاز شناخت را حس مىدانند. آغاز پروسه شناخت از احساس شروع مىشود. يعنى همين فكرى كه الآن در ذهن شما هست و همين پويش فكرى كه در ذهن شما ادامه دارد، نقطه ابتدايى داشته است كه آن نقطه آغاز، همان احساس بوده است. ما جز از طريق احساس اصلا نمىتوانيم با جهان خارج تماس بگيريم. شما چگونه با اين پديدههاى عينى كه در اطرافتان هستند تماس مىگيريد و برخورد مىكنيد؟ آيا جز از طريق احساس با آنها تماس داريد؟ احساس آغاز شناخت است نه اين كه اساس شناخت باشد.
آقاى مصباح: ما از شناخت بحث نمىكنيم. ولى كسانى كه اساس شناخت را حس مىدانند و مىگويند اگر ما حس نداشتيم ديگر هيچ نداشتيم و ...
آقاى نگهدار: آيا آنها آغاز شناخت را حس مىدانند؟
آقاى مصباح: به هر حال آيا ادراك شما از كليات و تعميماتى كه انجام مىدهيد بدون تماس با خارج است، و از پيش خود اين تعميمات را انجام مىدهيد يا با تكيه به خارج است؟
آقاى نگهدار: با تكيه به خارج، وجوه مشترك اشيا و پديدههاى خارج ...
آقاى مصباح: وقتى شما راهى براى درك جريانى كه در خارج هست نداريد تا آن را درك كنيد، به چه حق آن را تعميم مىدهيد؟
آقاى نگهدار: چرا هيچ راهى نداريم؟ پس اين احساس ما چيست؟
آقاى مصباح: احساس شما فقط لحظات ثابت را به شما نشان مىدهد.
آقاى نگهدار: در هر لحظه و در هر آن يك تصوير روى ذهن ما منعكس مىشود.
آقاى مصباح: بسيار خوب اين همان سكونهاى متعاقبى است كه زنون مىگفت. پس چرا او را سوفيسم مىدانيد؟
آقاى نگهدار: چرا آنها را سكون در نظر مىگيريد؟
آقاى مصباح: چون لحظه ثابت و عكس ثابت يعنى همان سكون.
آقاى نگهدار: در هر لحظه چنين است. شما پيوستگى تجربه تماس حسّى ما را با جهان خارج منقطع و فصل مىكنيد. شما پيوستگى تماس حسّى ما را با خارج حذف مىكنيد و آن را ناديده مىگيريد. شما مىگوييد اينها احساسهاى جداگانهاى هستند كه در زمانهاى جداگانه اتفاق مىافتند! نه چنين چيزى نيست. بلكه احساسهاى پيوستهاى مىتوانند باشند كه در زمان پيوسته روى ذهن ما منعكس مىشوند. در ثانى، ما همه شناخت خودمان را به احساسْ محدود و ختم نمىكنيم، بلكه به جنبههاى مختلف و مشترك حسهاى جداگانه خودمان تجربه پيدا مىكنيم و اين را مىتوانيم بيابيم. ذهن مىتواند اين را بيابد. اگر شما بگوييد چگونه؟ من مىگويم اين «طول» را و آن «طول» را هم مىبيند و بعد اين «طول» را هم مىبيند و مفهوم «طول» را از آن تجريد مىكند و به اين نتيجه مىرسد كه «طول» يك مفهومى است كه بطور تجريدى مىتوان آن را بدست آورد.
آقاى مصباح: آيا مىشود از سكونهاى متعدد مفهوم حركت را گرفت و انتزاع نمود؟ اگر ما چيز ساكنى را ديديم، فقط چشم ما لحظه سكون آن شىء را ديده است. يعنى لحظه ثبات شىء را ديده است. آيا اگر هزار تا ثابت را پشت سر هم بگذاريم، مفهوم حركت از آنها بدست مىآيد؟
آقاى نگهدار: چرا شما هزار تا ثابت را پشت سر هم مىگذاريد؟ اين كه مىگويد در هر لحظه و در هر آن يك احساس به ما دست مىدهد، شما اينها را منفصل مىدانيد؟
آقاى مصباح: شما هم كه قبول مىكنيد. نه منفصل نيست. او هم مىگويد سكونها متصل هستند؛ هيچ فاصلهاى ندارد. يعنى دقيقاً مفهومى كه ماركسيسم از حركت مطرح مىكند، همان مفهومى است كه زنون براى حركت قائل است. هيچ تفاوتى با هم ندارند.
آقاى نگهدار: نه، زنون مجموعه سكونهاى جدا از هم را حركت مىگويد.
آقاى مصباح: نه، زنون سكونهاى متصل را مىگويد. هيچ كجا نگفته سكونها از هم جدا هستند. بلكه سكونها متعاقب هستند.
آقاى نگهدار: ديالكتيك سكون و حركت را با هم مطرح مىكند و اين تضاد را منشأ حركت مىشناسد و مىگويد در مجموع اين امور هستند كه حركت را بوجود مىآورند.
آقاى مصباح: اين سخن ديگر ربطى به موضوع بحث ندارد.
http://www.ghasednoor.ir/fa/tiny/news-286
ارسال نظر