به گزارش قاصدنیوز، حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب روز یکشنبه به مدت دو ساعت و نیم، با جمعی از جانبازان قطع نخاع و جانبازان بالای ۷۰ درصد و خانوادههای آنان، از نزدیک دیدار کرده و در فضایی صمیمی آنان را مورد تفقد قرار دادند.
پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری حاشیههای جالب این دیدار را منتشر کرده که برش هایی از این حاشیه نگاری به این شرح است:
خیلی از جانبازها بخاطر گریه نمیتوانند صحبت کنند. هق هق گریه اجازه نمیدهد. آقا با گفتن جملاتی مثل احوالتون چطوره و شما خوبید و چه خبر و... و در عین حال دست کشیدن به سر رو روی جانباز، آنها را آرام میکنند.
* * *
جانبازی اهل بیرجند کودک چند ماههای را در آغوش گرفته و بچه گریه میکند. آقا میگویند بچه رو بدید بغل مادرش شما نمیتونید نگهش دارید! بچه همینطور گریه میکند. آقا میگویند: جونم... جونم...
* * *
دختر یکی از جانبازها میگوید که خودش دانشجوی پزشکی است و خواهرش فیزیک هستهای میخواند. یکی از جانبازها نمیتواند خوب صحبت کند و حرفش را بیان کند. آقا دوباره او را میبوسند و میگویند: ان شاء الله پیش خدا با زبان فصیح از مجاهدت خودت میگی و ما رو هم شفاعت میکنی...
جانباز بعدی میگوید: صبح و ظهر و شب برای سلامتی شما که فرزند حضرت زهرا(س) هستید صدقه میدهم... شما حق خودتون رو به ما حلال کنید...
* * *
جانباز بعدی خاطرات جالبی تعریف میکند. میگوید که یکبار 48 ساعت بعنوان شهید در سردخانه مانده است. میگوید 65 بار در داخل و خارج عمل شده است. خاطرهای هم از یکی از سفرهایش به آلمان دارد: وقتی وارد آلمان شدیم، گفتند شما که نمیتونستید چرا به عراق حمله کردید... من هم گفتم ما حمله نکردیم... آقا حرفش را قطع میکنند: میخواستید بگید میتونیم خوبم میتونیم!
همه میخندند.
جانباز ادامه میدهد: بعد یه ته خمپاره توی ران من بود. این رو که در آوردن دیدن روش نوشته آلمان! بهشون گفتم حالا ما جنگ طلبیم یا شما که به عراق سلاح دادید...
جانباز که خوش سر و زبان هم هست به دامادش اشاره میکند و میگوید: ایشون یه چیزی خواسته نمیدونم بگم یا نه...
خود آقا میگویند: انگشتر؟!
-بله
-خب میدم...
و از اینجا علاوه بر چفیه، گرفتن انگشتر هم شروع میشود و آخرهای دیدار حتی به درخواست عبا هم میکشد!
* * *
نوبت همان جانبازی میشود که نوزادش قبل از آمدن آقا سوژه عکاسها بود.
-این چندمیه؟
-چهارمی.
چند وقتشه؟
- یکماه
-ماشاءالله...
از آقا میخواهند که درِ گوش نوزاد اذان و اقامه بگویند. آقا نوزاد را میگیرند و میچرخانند و شروع میکنند به اذان و اقامه گفتن. مادر بچه اشک میریزد. اذان و اقامه که تمام میشود جانباز از کوهنورد بودنش میگوید. آقا میپرسند اهل کجاست. میگوید سبزوار.
-سبزوار کوه درست و حسابی چی داره؟
جانباز چند اسم را میبرد و آقا دقیقتر سئوال میکنند. جانباز اسم کوه «شاه جهان» را میبرد.
-کوه شاه جهان که خیلی دوره!
* * *
جانباز بعدی میگوید که طلبه بوده است و الان هم در پایه 10 مشغول ادامه طلبگی است و پایان نامه دکترایش را دارد در همان رشته فقه و مبانی حقوق دفاع میکند. دو تا پسر جانباز که میخورد هفت و هشت ساله باشند با هم میخواهند سرودی را اجرا کنند. یکی دو بیت میخوانند اما گریهشان میگیرد و دیگر ادامه نمیدهند.
* * *
جانباز بعدی سر میگذارد روی شانه آقا و هق هق گریه میکند. آقا هم همینطور او را در آغوش میگیرند تا یک دل سیر گریه کند. همسرش میگوید سی سال انتظار کشیدیم و آقا پاسخ میدهند باعث شرمندگی ماست. جانباز میگوید اگر حکم جهاد بدید همین ایثارگران صف اول هستند.
-حکم جهاد میدم، ولی فعلا جهاد نظامی لازم نیست، جهاد فکری کنید، جهاد تبلیغی کنید...
* * *
آقا رفته و نرفته سراغ جانباز بعدی، دختر کوچک جانباز که پنج ساله به نظر میرسد میپرد جلو: سلام حاج آقا! شعر بخونم!
آقا میگویند: اول یه بوس خوشمزه به من بده... چه دختر زبون داری!
پدر جانباز دختر را بغل میکند و آقا دختر را میبوسد و او هم شعر کودکانهای درباره کربلا میخواند. دختر سرخوشانه دست میزند به محاسن آقا. جانباز دختر کوچک دیگری هم دارد که جلو میآید. آقا سنش را میپرسند. میگوید کلاس چهارم است.
-جشن تکلیف گرفتی؟
-بله.
-پس دیگه نمیشه بوست کرد!
* * *
یکی از جانبازها درباره توافق هستهای صحبت میکند. میگوید: نمایندههای مجلس آنقدر که حواسشون به سانتریفیوژ و غنیسازی و... هست حواسشون به این نیست که آمریکا با این کار داره با این توافق پاش رو میذاره لای درِ تا این درِ مذاکره هیچوقت بسته نشه و ما تا چندین سال بعد هی باید بریم پشت میز مذاکره و...
صحبتهایش که تمام میشود آقا میگویند: این رو به من نگید، این رو به نمایندههای مجلس بگید، به اونایی که فکر میکنید حواسشون نیست بگید...
همسر جانباز میگوید: ما وقتی شادی و بشاشیت رو توی چهره شما میبینیم حالمون خوب میشه. بعد هم ادامه میدهد: الان ما میگیم اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و اعوذ بالله من الآمریکا!
آقا میگویند: شیطان عظیم!
باز همه میخندند. همسر جانباز از آقا میخواهد که یک دیدار عمومی مخصوص بچههای شهدا و جانبازان داشته باشند که آقا به اعضای دفتر میگویند بنویسند. همسر جانباز شروع میکند به دعا کردن: خدا انشاالله همه افرادی که برای این کشور و نظام غیر مفیدن...
آقا باز تصحیح میکنند: بگید مضر... نگید غیر مفید...
خب غیر مفیدها فعلاً خیالشان میتواند راحت باشد! شاید هم آنقدر مضر وجود دارد که نوبت به آنها نمیرسد، باید بروند تهِ صف...
http://www.ghasednoor.ir/fa/tiny/news-6576
ارسال نظر