به گزارش قاصدنیوز، چهاردهم تیرماه مصادف با سالگرد رحلت حضرت آیت الله سید جواد خامنه ای(1365-1273) پدر رهبر معظم انقلاب اسلامی است.
پدری که پسر در وصف او می گوید: «من کمتر پدری را دیدم که این قدر نسبت به فرزندانش محبت داشه باشد. من چهارده پانزده ساله که بودم همراه محمد آقا از پدرم اجازه می گرفتیم و می رفتیم ییلاق برای گردش و تفریح. شب که برمی گشتیم، خسته و کوفته می خوابیدیم. پدرم که از نماز بر می گشت، ماها را توی خواب می بوسید...طاقت نمی آرود. از صبح ما را ندیده بود. اینقدر دلش تنگ شده بود.»
* * *
در مشهد و تبریز
آیت الله حاج سید جواد خامنه ای در جمادی الآخر 1313 در نجف اشرف به دنیا آمد. دو سه ساله بود که در بازگشت خانواده به آذربایجان به تبریز آمد. دوران نوجوانی را در جریان رخداد های نهضت مشروطه گذراند. جنگ های محله امیر خیز، شهادت ثقه الاسلام و جنازه به دار کشیده او در روز عاشورا، سخنرانی های پرشور و بلند شوهر خواهر خود، شیخ محمد خیابانی را که گاه تا 4 ساعت ادامه می یافت از نزدیک دید.
وی علوم مقدماتی را در مدارس تبریز خواند. حدود 9 ماه در مشهد توقف کرد و سپس به تبریز بازگشت. در این مدت مادرش از دنیا رفته بود. گفته می شود در این زمان شاهراه (جاده تهران به مشهد) ناامن بود و راهزن های منطقه استر آباد مدام در تاخت و تاز به این جاده بودند.
وی در مشهد نزد آقایان حاج سید حسن قمی، میرزا محمد آیت الله زاده خراسانی، حاج فاضل خراسانی و میرزا مهدی اصفهانی تلمذ کرد.
در نجف اشرف، فوت همسر
سید جواد در سال 1345 ق و در نخستین سال از سلطنت رضا شاه، راه نجف اشرف را پیش گرفت تا اندوخته های خود را کامل کند. پس از 6 سال در بازگشت به ایران راه به سوی نجف گشود. در آستانه چهارمین دهه زندگی خود بود که با ضایعه مرگ همسر که سه فرزند دختر از او به یادگار داشت رو به رو شد.
مشهد سکونت گاه همیشگی
آیت الله سید جواد خامنه ای در مشهد به عنوان یک مجتهد و عالمی صاحب نظر به تشکیل حوزه تدریس اقدام نکرد. وی شاگردان خصوصی و گاه موقت داشت که غیر از فرزندان، می توان از حاج میرزا نصرالله شبستری از روحانیون تبریز و حاج میرزا حسین زاده عبایی از علمای مشهد یاد کرد. و نمار صبح را با اندکی تاخیر و نیز تانی می خواند از این رو مامومین خاص داشت. وی مقید به تشرف به حرم رضوی و زیارت امام رضا (ع) بود. این آداب حتی هنگامی که مبتلا به بیماری چشم شد و مدتی دچار نابینایی گردید، با کمک پسرانش ادامه داشت. معالجات بعدی توانست یک چشم او را بینا نگه دارد.
مردی آرام و ساده زیست
وی بسیار ساده زیست، قانع و زاهد بود و دلبستگی دنیوی نداشت. به نظر می رسد تن دادن به این نوع زندگی، نه از سر اجبار بلکه یک انتخاب بود و چون همسر او نیز به این گزینش زندگی احترام می گذاشت.
آیت الله سید جواد خامنه ای را نمی توان مرد سیاست و مبارزه به مفهومی که امروز تصور می شود نامید. وی پا به این عرصه نگذاشت و ادعای آن را هم بر زبان نراند. ایشان امام خمینی را از نزدیک دیده و با ایشان آشنا شده بود.؛ بلکه می توان گفت او با حاج آقا روح الله رفاقت داشت. آشنایی آنها احتمالا به اوایل دهه چهل قمری، یعنی پیش از سفر علمی حاج سید جواد به نجف می رسد. آقای خمینی در یکی از سفرهای زیارتی خود به مشهد، میهمان حاج شیخ علی اکبر نوغانی بود. آقای نوغانی مقدمات دیدار آنها را فراهم کرد و حاج سید جواد به همراه حاج سید هاشم، پدر زن خود به دیدار حاج آقا روح الله رفتند. جذابیت، منش و متانت و سلوک امام خمینی همواره در یاد و ضمیر حاج سید جواد باقی بود و از آن یاد می کرد.
فرزندان مبارز و سیاسی
با آغاز نهضت امام خمینی و ورود پسران حاج سید جواد به صحنه مبارزه با حکومت پهلوی، خانواده خامنه ای در مشهد تحت مراقبت و گاه فشار قرار گرفت. گاه سه پسر او پشت میله ها به سر می بردند. در نیمه دهه چهل رفت و آمد اجباری سید علی خامنه ای به شهربانی و ساواک فزونی گرفت. از این رو از دی ماه سال 1345 ش ساواک به دنبال تهیه "بیوگرافی ملصق به عکس" آیت الله سید جواد خامنه ای بود و از شهربانی خراسان خواست تا این کار را انجام دهد. مامور شهربانی پس از مراجعه به حاج سید جواد دست او را بوسیده و از او می خواهد با دو قطعه عکس به اطلاعات شهربانی بیاید. اما پاسخی که دریافت می کند این است: مرا با شهربانی کاری نیست، من با شهربانی سر و کاری ندارم.
این درخواست ساواک تا حدود 4 سال بعد به تعویق افتاد تا این که حاج سید جواد تهدید شد "در صورتی که از تنظیم بیوگرافی و تسلیم عکس خودداری کند قهرا برای وی عواقب ناراحت کننده ای دارد" تهدید ها موثر افتاد و آیت الله سید جواد خامنه ای با بی حوصلگی به 19 سوال از 22 سوال برگه مشخصات در حد یک، دو یا سه کلمه پاسخ داد.
پیش نماز مسجد صدیقی ها؛ اهل مطالعه، کم خوراک و قناعت پیشه
نزدیکان حاج سید جواد درباره او گفته اند که وی بسیار مطالعه می کرد. موضوع کتاب های مورد علاقه او فقه، اصول، حدیث، تفسیر، رجال، سپس کتابهای تاریخی و دیگر موارد بود. وی خلق و خوی و سلوک مدرسه ای داشت. این ویژگی چه بسا از تاثیرات دوران تحصیل طولانی و تنهایی در حجره ها نشات می گرفت. ایشان سالها در مشهد به تدریس فقه و اصول و اقامه جماعت در مسجد جامع گوهرشاد و مسجد صدیقیهای بازار بزرگ مشغول بود.
او پیکری لاغر اما سالم داشت. کم غذا می خورد. بسیار قناعت پیشه بود و گذر زمان نیز کیفیت معیشت او را دچار دگرگونی نکرد. آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبایی وقتی در سال 1351 ش به مشهد رفت، هنگام ملاقات با آیت الله سید جواد خامنه ای خطاب به فرزندان وی گفت: "من 40 سال قبل همراه پدرم از تبریز به مشهد آمدم و برای دیدن آقا، سری به ایشان زدم. آقا در 40 سال پیش همان جای نشسته بود که الان نشسته و من همان جایی نشستم که پدرم نشسته بود و این اتاق و این خانه کمترین تغییری نکرده است.
آیت الله سید جواد خامنه ای از بانو خدیجه میر دامادی دارای چهار پسر و یک دختر شد. سید محمد، سید علی، بدر السادات، سید هادی و سید محمد حسن. او پس از 93 سال زندگی در 14 تیر 1365 درگذشت و در توحید خانه " رواق پشت سر مرقد امام رضا (ع) رخ در نقاب خاک کشید.
اولین ساعات بامداد روز پانزدهم تیر 1365 که خبر درگذشت ایشان منتشر شد، هزاران نفر از مردم سوگوار، جلوی مسجد امام حسن مجتبی(ع) مشهد (همان مسجدی که سال 53 جمعیت کثیری از جوانان و مردم در آن جمع میشدند و پای درس آقا سید علی خامنهای مینشستند) جمع شدند؛ تا پیکر ایشان را به سمت حرم تشییع کنند.
آیت الله سید علی خامنه ای (رهبر معظم انقلاب) نیز در میان مردم حضور داشتند و مردم با شعار های مختلف با ایشان ابراز همدردی میکردند. هنگام فوت این عالم بزرگوار، فرزند برومند شان، حضرت آیتاللَّه خامنهای مدظله، دوران ریاست جمهوری خود را میگذراندند.
در این مراسم اکثر مقامات کشوری و لشکری و حوزوی حضور داشتند و نماز میت را آیتالله شیرازی امام جمعۀ مشهد، همراه با جمعیت انبوه مردم، در حرم امام رضا خوانده و پیکر پاک آن مرحوم جنب دارالفیض به خاک سپرده شد.
سیل پیامهای تسلیت از مقامات مختلف کشوری و لشکری و علما سرازیر شد و در رأس همه، پیام تسلیت امام امت(ر ه) بود. حضرت آیتالله خامنهای، طی تلگرافی به محضر امام، از پیام تسلیت ایشان قدردانی کردند.
هفدهم تیرماه نیز مجلس ختمی از سوی حضرت امام در مدرسۀ عالی شهید مطهری با حضور جمعیت زیادی از مردم و بزرگان کشور و با سخنرانی آیتالله فلسفی برگزار شد.
دهم مرداد، اولین نمازجمعۀ آیتالله خامنهای بعد از درگذشت پدرشان بود و ایشان در نمازجمعه از ابراز همدردی ملت تشکر کردند.
امام خمینی (ره) در پیام تسلیت رحلت ایشان خطاب به فرزند ایشان چنین نوشتند:
جناب حجتالاسلام حاج سید علی خامنهای رئیس جمهور محترم دامت افاضاته
رحلت والد معظم جنابعالی که عمری با علم و تعهد و تقوا به سر بردند، موجب تاسف گردید. این مصیبت را به جنابعالی و اخوان محترم و خاندان جلیل تسلیت گفته، سلامت و موفقیت آن جناب را از خدای تعالی مسئلت دارم.
والسلام علیکم و رحمةالله. 28 شوال المکرم 1406 روحاللهالموسویالخمینی.
* * *
از خاطرات رهبر معظم انقلاب درباره پدرشان چنین میخوانیم:
* پدرم روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشه گیر. زندگی ما به سختی میگذشت. من یادم هست شبهایی اتفاق میافتاد که در منزل ما شام نبود، مادرم با زحمت برای ما شام تهیه میکرد و آن شام هم نان و کشمش بود.
* پدرم با هر کاری که رضاخان پهلوی کرده بود، مخالف بود از جمله؛ اتحاد شکل از لحاظ لباس و دوست نمی داشت همان لباس را که رضاخان به زور می گوید، بپوشد.
* «پدرم چند قبای برک وصله پینه شده داشت. یکی دامنش، یکی آستین و سرشانه اش بازسازی شده بود. پدر این ها را می پوشید و عقیده داشت قبا بایستی کثیف یا پاره نباشد. پوشیدن قبای وصله دار عیب نیست.» همین قباها بالاپوش های آتی پسران سید جواد بود. «اما پدرم عباهای خوب می پوشید. تا یادم هست... زمستان عباهای نایینی و تابستان عباهای خاشیه خوب می پوشید...مقید بود خوب بپوشد.»
* سید علی مدتی را هر شب با پدرش به حرم امام رضا (ع) می رفت. همراه زیارت پدر بود. پدر به زیارت طولانی امام خود علاقه مند بود؛ او نیز زیارت جامعه را از روی مفاتیح می خواند. " یک شب که از حرم آمدیم بیرون به پدرم گفتم : آقا من امشب جامعه را از حفظ خواندم."
* قرار نا نوشته این بود که هر کس نتواند جواب دهد، کتک بخورد. رقابت سختی برای دور نشستن از پدر وجود داشت. حاج سید جواد در پشت طول میز علمایی خود می نشست و پسران، پشت عرض آن؛ میزی که 80 در 40 سانتی متر مساحت داشت. کرسی کوچکی بود که دست پدر راحت به آن طرف می رسید. " محمد آقا را هول میداد جلو. با این که او بیشتر کتک خور بود یعنی دست پدر به قصد او بلند می شد اما غالبا روی سر بنده فرود می آمد"
اما "من کمتر پدری را دیدم که این قدر نسبت به فرزندانش محبت داشه باشد...من چهارده پازنده سالم بود. من و برادرم محمد آقا از پدرم اجازه می گرفتیم و می رفتیم ییلاق برای گردش و تفریح. با دوستان طلبه می رفتیم وکیل آباد...یک روز صبح تا عصر نبودیم. شب که برمی گشتیم، خسته و کوفته می خوابیدیم. پدرم که از نماز بر می گشت، ماها را توی خواب می بوسید...طاقت نمی آرود. از صبح ما را ندیده بود. اینقدر دلش تنگ شده بود."
* رفته بودند پیش حاج سید جواد خامنه ای و خواسته بودند شرح امثله و صرف میر به آنان درس دهد. پدر هم آنان را حواله داده بود به پسر 13 ساله اش، سید علی. "گفته بود لازم نیست مرا معطل کنید برای این کار؛ فلانی هم کافی است." تا مدت ها به این دو مرد روضه خوان درس می داد. محل تدریس او مسجد شاه بود. تفاوت سن و جثه به اندازه ای بود که سید علی را در هاله ای از خجالت نگه دارد، اما او کارش را دامه داد.
* اختلاف سنی من و پدرم خیلی زیاد بود؛ درست چهل و پنج سال. علاوه بر آن، پدرم مقام علمی بالایی داشت و مجتهدی با اجازات [بود] و شاگردانی در سطوح عالی تربیت کرده بود. بنابراین سزاوار نبود که او با آن مقام علمی به من که دوره ی ابتدایی دروس اسلامی را می گذراندم درس بدهد. حال و حوصله این گونه کارها را هم نداشت، اما بنابر علاقه ای که به تربیت ما داشت، هم به برادر بزرگتر و هم به من و هم بعدها به برادر کوچکترمان درس می داد و حق عظیمی از جهت تحصیلی و تربیتی به گردن همه ما برادران، به ویژه بر من دارند؛ چنان که اگر ایشان نمی بودند، من به موفقیت های فراوانم در تحصیلات فقه و اصول نائل نمی شدم."
* سیدعلی پيش از تحويل سال به مشهد بازگشت. از شدت عارضه اي كه بر چشمان پدر وارد شده بود خبر نداشت. قم كه بود، پدر در خلال نامه ها، به اين موضوع اشاره كرده بود. پيش از اين نيز معالجاتي كرده بودند كه بي تأثير بود. حاج سيدجواد چشم انتظار آمدن سيدعلي بود. مي خواست با او به چشم پزشك برود. گمان مي كرد پسرش ابتداي ماه رمضان به مشهد مي رسد. چه مي دانست به زاهدان رفته، دستگير مي شود و سر از قزل قلعه درمي آورد. چشم پدر كم سوتر شده بود. حالا بايد دست حاج سيدجواد را براي راه رفتن مي گرفتند. ديگر نمي توانست به تنهايي راه حرم را پيش بگيرد، برود و برگردد.
پدر، اُنس ويژ ه اي با سيدعلي داشت. "براي اول بار بود كه مي ديدم پدرم چقدر محتاج كسي بوده كه پهلوي او باشد ... اين يك سال اخير كه، زندان بوده ايم، قم بوده ايم، توي مبارزه بوده ايم و خبر نداشتيم چه طور شده كه ايشان تنها مانده ؛ و خيلي براي من سخت و ناگوار آمد."
* در طول مدتي كه آقاي خامنه اي همراه پدر به تهران آمد، به قم رفت و به مشهد بازگشت در كلنجار تصميمي بود كه گرفتن آن سخت، و شايد آن زمان، سرنوشت ساز بود: در قم بماند يا به مشهد بازگردد و مونس پدر باشد. او چنان با فضاي علمي و مبارزاتي قم اُنس گرفته بود كه آن را با جاي ديگري نمي توانست مقايسه كند. زادگاهش مشهد، چنين جذابيتي نداشت؛ حداقل تا آن زمان تصور مي كرد كه نمي تواند در شهري كه مجبور به سكوت و سكون شده دوام بياورد. هر چند به زودي عقيده اش درباره فضاي سياسي مشهد عوض شد، اما نگاه او به قم امتيازاتي در برابرش به نمايش مي گذاشت كه در مشهد به سختي يافت مي شد. مانده بود در ميان دوراهي انتخاب؛ پدر يا قم.
«اگر پدرم را رها مي كردم و به قم مي آمدم، ايشان مجبور بود گوشه اي در خانه بنشيند و قادر به مطالعه و معاشرت و هيچ كاري نبود و اين بر اي من خيلي سخت بود. ايشان با من هم يك اُنس بخصوصي داشت؛ با برادرهاي ديگر اين قدر اُنس نداشت. با من دكتر مي رفت ... بنده وقتي نزد ايشان بودم براي شان كتاب مي خواندم و با هم بحث علمي مي كرديم و از اين رو با من مأنوس بود. برادرهاي ديگر اين فرصت را نداشتند و يا نمي شد. به هر حال من احساس كردم كه اگر ايشان را در مشهد تنها رها كنم و خودم برگردم و به قم بروم ايشان به يك موجود معطل و از كار افتاده تبديل مي شود و اين مسئله براي ايشان بسيار سخت بود. براي من هم خيلي ناگوار بود . از طرف ديگر اگر مي خواستم ايشان را همراهي كنم و از قم دست بردارم، اين هم براي من غيرقابل تحمل بود، زيرا كه با قم انس گرفته بودم و تصميم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم. اساتيدي كه من از آن زمان داشتم، به خصوص بعضي از آنها، اصرار داشتند كه من از قم نروم. مي گفتند اگر تو در قم بماني ممكن است كه براي آينده مفيد باشي خود من هم خيلي دلبسته بودم كه در قم بمانم . بر سر يك دوراهي گير كرده بودم... روزهاي سختي را من در حال ترديد گذراندم.»
آن چه بر ميل او غلبه داشت، مشايعت پدر تا مشهد و بازگشت به قم بود. براي مشورت به سراغ يكي از دوستان روحاني اش، آقاضياء آملي، كه در چهارراه حسن آباد تهران منزل داشت رفت. او را به معرفت و دل آگاهي مي شناخت. موضوع را مطرح كرد و آنچه در قلبش گره خورده بود، بازگفت. پاسخي شنيد كه او را به فكر برد؛ تا جايي كه تصميم گيري را برايش آسان كرد. او گفت: از قم دست بكش و به مشهد برو؛ مي دانم كه دنيا و آخرتت در قم است و نميتواني آنها را رها كني اما خدا مي تواند دنيا و آخرت تو را از قم به مشهد منتقل كند. گره اي كه داشت كور مي شد، باز شد؛ حس كرد از اين رو به آن رو شده است؛ راحت و آسوده. چهره اش ديگر آن گرفتگي را نداشت.
* نزديكانش خيلي زود متوجه دگرگوني او شدند. وقتي به پدر و مادرش خبر داد كه تصميم گرفته به مشهد بيايد و ماندگار شود، باورشان نشد. بعدها گفت كه اگر توفيقي در زندگي داشته، ناشي از گوش شنوي ها، نيكي ها و عمل به وظايفي بوده كه مي بايست در حق پدر و مادر ادا شود. «اگر بنده در زندگي توفيقي داشتم، اعتقادم اين است كه ناشي از خوبي هايي است كه به پدر، بلكه به پدر و مادرم انجام داده ام.»
* آن روز تا 12 شب و فردايش حدود چهار هزار نفر به ديدار امام شتافتند. مردم پس از آگاهي از موضوع خيابان ها، بازار و مغازه ها را تزيين كردند . پيدا و پنهان، جشن گرفته بودند. با رسيدن خبر به تهران سيدعلي و پدر راهي قم شدند. «امام با پدرم سوابق زيادي داشت . از دوران جواني ... با ايشان دوست بودند ... وقتي من با پدرم وارد شديم اتاق ايشان، احساس كردم كه ايشان از وضع چشم پدرم قدري ناراحت شدند . در اين ديدار [امام]... محبت خاصي... به من كردند. دست شان را وقتي بوسيدم، مدتي دست من را نگه داشته و فشاري دادند توي دست خودشان. من احساس كردم... محبت و تشويقي و اظهار لطف خاصي است.»
در بزرگداشت این عالم جلیل القدر، با ذکر صلوات و فاتحه ای او را در این ماه عزیر میهمان کنید.
منابع:
- کتاب «شرح اسم» هدایت الله بهبودی، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی
- کتاب «کارنامه و خاطرات سال ۱۳۶۵ ، اوج دفاع» اکبر هاشمی رفسنجانی، دفتر نشر معارف انقلاب
http://www.ghasednoor.ir/fa/tiny/news-784
ارسال نظر