با خبر باش که هنگامه استقبال است
سیصد و سیزده آئینه و یک تمثال است
سیصد و سیزده آئینه و یک تمثال است
با خبر باش که هنگامه استقبال است
***
خسته ای گفت که زاریم، ز ما در گذرید
هفت سر عائله داریم، ز ما درگذرید
پای از این جاده بدزدید، سلامت این است
نشنیدید که گفتند سفر سنگین است؟
و کسی گفت: بخسپید، فرج در پیش است
کربلا را بگذارید که حج در پیش است
***
ای جماعت نه اگر بیش، کمی عار کنید
کی شما روزه گرفتید که افطار کنید؟
دل مبندید که صد فتنه در این پنهان است
این همان قصه اسلام ابوسفیان است
محرمان بایدشان سیلی شاید خورده
و عمل قفل اگر مرد بیاید خورده
الغرض در همه ی قافله یک مرد نبود
یا اگر بود شایستهی ناورد نبود
***
خسته منشین که حدیبیه حنینی دارد
عاقبت صلح حسن جنگ حسینی دارد
***
از خم محوترین کوچه پدیدار شد و…
«و به خال لبت ای دوست گرفتار شد و…
و هم او گفت، چنین گفت: کسی میآید
«مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید»
***
ما یقین داریم آن سوی افق مردی هست
مرد اگر هست بدانید که ناوردی هست
ما نه مرداب که جوییم بیا برگردیم
ما نمک خوردهی اوییم بیا برگردیم
سفر دشت غریبی است نفس تازه کنیم
آخرین جنگ صلیبی است نفس تازه کنیم
http://www.ghasednoor.ir/fa/tiny/news-5331
ارسال نظر