به گزارش قاصدنیوز، تیرماه 34 سال قبل بود که با این نوشته «اولین عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی» میخواستند فردی را از این ملت جدا کنند که مردم برای اهدای قلب و خون خود در بیمارستان صف کشیده بودند.
طی این سالها، بارها شعار «دست خدا بر سر ماست خامنهای رهبر ماست»، را شنیدهایم، شعاری که نه در ظاهر بلکه از عمق جان این مردم برمیآید، دستی که در تمام حوادث و فتنههای دنیوی بر سر این ملت بوده و امید است به قول دکتر میلانی، یکی از پزشکان معالج رهبر معظم انقلاب «با دست موعود بیعت کند...»
از حادثه ترور نافرجام ششم تیرماه 1360 خاطرات و نقلهای بسیاری بیان شده است که در این بین دوستان نزدیک و یاران دیرین امام خامنهای، حرفهای ناگفتهای دارند.
در این یادداشت به نقل خاطرهای از سیدمرتضی ساداتفاطمی، پیشکسوت، داور و استاد قرآنی و دوست صمیمی رهبر معظم انقلاب که در اختیار ایکنای خراسان رضوی قرار گرفته است، میپردازیم:
سالهای اول پیروزی انقلاب اسلامی و اوایل شروع جنگ تحمیلی، مردم گروه گروه به جبهههای حق علیه باطل اعزام میشدند. منافقان نیز در داخل شهرها به مشکلات مردم و نظام اسلامی با ترور افرادی که دلبسته به نظام اسلامی بودند افزوده و سعی در تضعیف روحیه ملت کردند و مسئولان نظام نیز از این ترورها در امان نبودند.
ششم تیر 1360 رهبر معظم انقلاب در مسجد ابوذر تهران سخنرانی داشتند، در آن جلسه یکی از منافقان ضبط صوتی که داخل آن بمب جاسازی شده بود را روی تریبون قرار داده بود اما تقدیر الهی بر این رقم خورد که بمب هنگام انفجار به ناحیه راست بدن ایشان آسیب رسانده و ایشان به شدت مجروح شدند.
خبر این حادثه از طریق رسانههای کشور به سمع و نظر مردم رسید، من در حیاط منزل بودم که ناگهان همسرم سراسیمه مرا صدا کرد و گفت آقا مرتضی، آیتالله خامنهای را ترور کردند.
من که به شدت نگران شده بودم با صدای بلند گفتم: ادامه نده بغض گلویم را میفشرد. به سرعت از خانه بیرون رفتم، بلیط هواپیما تهیه کردم و به تهران رفتم. مستقیما از فرودگاه رفتم منزل آقا و فرزند بزرگ ایشان حاج آقا مصطفی را دیدم، به ایشان گفتم خیلی نگران آقا هستم، اگر ممکن است میخواهم ایشان را ببینم، ایشان گفتند، من باید ظرف سوپی که در منزل تهیه شده را برای آقا ببرم بیمارستان، صبر کنید با هم میرویم، و اینگونه همراه حاج آقا مصطفی به بیمارستان رفتم.
داخل راهرو بیمارستان منتظر ماندیم تا حضرت آقا را از اطاق عمل بیرون آوردند و داخل یکی از اطاقهای بیمارستان بستری کردند، من کنار در اطاق ایستاده بودم و به ایشان نگاه میکردم، در یک لحظه متوجه اشاره آقا شدم، رفتم نزدیک ایشان، حضرت آقا با صدای بسیار ضعیف فرمودند: التماس دعا.
بغض گلویم را گرفته بود و نمیتوانستم جوابی بدهم، از اطاق خارج شدم و داخل راهروی بیمارستان شروع کردم به گریه کردن، چند لحظه بعد یکی از دکترهای معالج حضرت آقا آمد جلو و به من گفت: شما قاری قرآن هستید؟ گفتم: آری، دکتر گفت: ما مسکنهای بسیار قوی به آقا تزریق کردیم ولی با توجه به عمل سختی که انجام شده بعید است شدت درد، فرصت خوابیدن به آقا را بدهد لذا با توجه به روحیاتی که از حضرت آقا سراغ داریم فکر میکنیم اگر شما چند آیهای از قرآن را تلاوت کنید، امید است ان شاءالله ایشان آرامش یافته و بخوابند زیرا در این شرایط بهترین چیز برای حضرت آقا خواب است.
من در جواب دکتر معالج گفتم: با کمال میل هر کاری از دستم برآید انجام میدهم، سپس در اطاق مجاور نشستم و حاج آقا مصطفی و چند نفر از دکترها و پرستاها هم آمدند و نشستند، آنگاه من چند آیه قرآن با لحن شیخ مصطفی اسماعیل، قاری ممتاز مصری تلاوت کردم. لحظاتی بعد دکتر معالج وارد اطاق شد و گفت: متشکرم، حضرت آقا خوابشان برد.
http://www.ghasednoor.ir/fa/tiny/news-5616
ارسال نظر