به گزارش «قاصدنیوز»، هادی حاجتمند از مستند سازان جبهه فرهنگی انقلاب و برادر شهید محمدرضا حاجتمند که در حادثه منا به عنوان خدمه کاروان حجاج اعزام شده بود و تاکنون پیکر وی پیدا نشده است، در دل نوشته ای که ضمیمه خراسان رضوی روزنامه «جوان» آن را منتشر کرد نوشت:
یکسال بعد از دولت جدید وقتی حاجی از جلسهای در استانداری به اداره برگشت فهمید به جلسهای دیگر دعوت شده، اما خیلی زود متوجه شد این جلسه، جلسه تودیع خودش هست، اونجا تو همون جلسه سجده شکر کرد که تونسته به سلامت مسئولیت خودشو انجام بده، بعد از این اتفاق و به قول امروزیها حاجی رفت تو پارکینگ. یه روز میگفت میخوام بازنشسته شم، یه روز میگفت کار فرهنگی میکنم، یه روز می گفت تو این زمونه کار اقتصادی هم میتونه کمک کنه و چند تا خونواده رو سر سفره بنشونه، یهو حاجی گذاشت و رفت تهران، از قم زنگ زد و گفت تصمیمم رو گرفتم میرم حاشیه شهر مشهد پای کار. و رفت…
حاجی هر وقت منو میدید میگفت نمیدونی اونجا چه خبره !!!! کار اگه میخوای بکنی باید بری اونجا... کلی بچه دارم که همه محرومند و باید کار کرد، میگفت: درمان تهدید حاشیه شهر مشهد فقط خدمته خدمت. بدون توجه به شیعه یا سنی بودن مردم اون مناطق فقط باید به مسلمون بودنشون فکر کرد، بعد از چند هفته یه روز با یکی از بچهها رفتم مجتمعی که حاجی توش کار می کرد، دیدم چه خبره!!! بچههای کوچیک مث جوجه ریختن دور حاجی دختر بچههای ابتدایی یک روستا تو حاشیه شهر مشهد همه دور یک مرد جمع شده بودند و اون مرد انگار نه انگار که تا دیروز داشته تصمیم گیری کلان استانی میکرده و حالا با یه عده دختر بچه مثل خودشون بازی می کرد، همه رو به اسم کوچیک م شناخت، میگفت اگه دست به سر یکی از اونها نکشم گله میکنن؛ "مگه از دستم ناراحتین؟"
من با چشمهای خودم دیدم که بچهها بهش میگفتن بابا، خودم با چشمهای خودم دیدم که حاجی برای یه دخترک سنی که پدرش از مدرسه دزدی کرده بود و حالا زندان بود مواد غذایی میخرید، میگفت زندان هم بفرستمشون باید خرج زندگی شونو خودم بدم و میداد.
خودم دیدم که پزشک آورد و دلیل اکثر بیماری گوارشی بچه ها رو بررسی کرد و تو جایی که بیش از هفتاد درصد اهل تسنن بودن یه سفره خونه زد به اسم سفره خونه امام مجتبی(ع) و بچهها اسم امام مجتبی رو مترادف مصداق کرامت دیدن.
خودم دیدم که از اول بهمن رفته بود تو کار تهیه لباس برای همه اهالی اون منطقه، همه ! نه فقط بچههای مدرسه، حتی اولیا، و این شد که حاجی ظرف چند ماه شد محور وحدت و کار تو اون منطقه. حاجی میگفت اینجا رو مثل یک محور از محورای کربلای پنج میدونم، حاجی زنده شد، میگفت اینجا که میبینم مفیدم دوباره جون گرفتم. با دخترهای خودش می رفت خرید لوازم التحریر برای بچه های مدرسه، از آبروش مایه میذاشت واسه فراهم کردن پولهای مورد نیاز تو منطقه، همه تابستون رو تو منطقه بود و ماه رمضون پایه ی افطاری دادن.
تا اینکه قبل رفتن به حاجی گفتم: حاجی میخوام برم سوریه مواظب زن و بچهام باش و وصی وصیت نامهام باش، با خنده بهم گفت: آسیاب به نوبت، گفتم حاجی از شما گذشته دیگه جبهه که رفتین شهید نشدین حالا هم که دیگه دارین پیر میشین، خندید گفت من پارتیم اون دنیا بیشتر از اینجاست. گفتم حالا میبینیم! گفت بذار برم تمتع بعد که برگشتم تو برو
حاجی رفت و من موندم منتظر نوبت آسیاب...
نامه یکی از دانش آموزان محروم حاشیه شهر مشهد به شهید محمدرضا حاجتمند:
برای آقای حاجتمند است نامه:با عرض سلام و احترام به آقای حاجتمند، من آقای حاجتمند را خیلی دوستش دارم،اگر آقای حاجتمند و معلم های دیگر نمی بود ما بی سواد می ماندیم،آقای حاجتمند برای من و دوستان دیگر و بقیه بچه های دیگر مدرسه برایمان صبحانه می خرند و ما بچه ها آقای حاجتمند را به زحمت می اندازیم من آقای حاجتمند را خیلی دوست دارم.
پایان گل یاس..... آقای حاجتمند پدر ماست
این شعر برای آقای حاجتمند:
ای زنبور طلایی
نیش نزن به دستم
من با تو دوست هستم
آقا از تو دفتر اومد
با دکمه ی طلایی
قربونش برم الهی
در آسمان نوشته:
آقا حاجتمند فرشته.
پایان...
http://www.ghasednoor.ir/fa/tiny/news-6797
ارسال نظر