تاریخ خبر: کد خبر: 9090

با خوبان خراسانیِ جاویدان شده در اسفندماه آشنا شوید

 

خوبان خراسانی

 

مرحوم احمد وفادار

(1306 قوچان 1383 مشهد)

  • در روستای دواوقلی، بین قوچان و بخش چکنه، چشم به جهان گشود و در کودکی پدرش را از دست داد. در ایام جوانی مثل اکثر همسالان خود به کشتی چوخه روی آورد. در دوران سربازی فنون کشتی آزاد را در مشهد آموخت و با کشتی پهلوانی آشنا شد.
  • در سال‌های 1329 تا 1331 به مدت سه سال پیاپی پهلوان ایران شد و برای اولین بار در تاریخ کشتی کشور بازوبند پهلوانی را تصاحب کرد و به موزه امام رضا علیه‌السلام هدیه نمود. او ملقب به «کوه عضله ایران» بود.
  • ماجرای مسابقه‌اش با غلامرضا تختی نیز شنیدنی است که سال 1331 که برای تصاحب بار سوم بازوبند پهلوانی باید با  غلامرضا تختی فاتح مدال نقره مسابقات جهانی را شکست دهد. تختی که رفیق و رقیب او بود، نمی‌خواست با وی روبه‌رو شود، اما مقامات فدراسیون کشتی تختی را مجبور کردند که وارد صحنه شود و با پیروزی بر وفادار نگذارد، بازوبند پهلوانی را تصاحب کند. در این مسابقه او با ضربه‌فنی غلامرضا تختی را شکست داد. خودش درباره فضای آن مسابقه می‌گوید: تختی را جمعیت چند هزار نفره روی دوششان به سالن کشتی آوردند اما من کسی را نداشتم، لذا پشت به آن جمعیت کرده، رو به‌سوی خراسان نمودم و پس از عرض سلامی که از ته قلبم برخاست گفتم یا امام رضا، ای ضامن آهو، تو راضی مشو که من مغلوب این تهرانی‌ها شوم، من به‌غیراز تو کسی را ندارم.
  • مسابقه تمام شد و وفادار برای دریافت بازوبند نزد شاه رفت، بازوبند بسته شد و پس‌ازآن پهلوان به سخن آمد و گفت: "قبل از مسابقه با خود عهد کردم در صورت پیروزی و دریافت اولین بازوبند مادام‌العمر پهلوانی کشور آن را به یگانه یاورم در این مسابقه اهدا کنم." سپس از سکو پایین آمد و رهسپار خراسان شد تا  طبق پیمانی که از خلوص نیت با امام رضا(ع) بسته بود، بازوبند پهلوانی را که برای همیشه از آن خود ساخته بود، تقدیم موزه آستان قدس رضوی کند. پس‌ازاین ماجرا دولتی‌ها او را راحت نگذاشتند و حتی حق سفره‌اش را که امتیاز ویژه پهلوانان کشور بود، قطع کردند. او مجبور شد با رانندگی تاکسی امرارمعاش کند اما کوتاه نیامد. بارها از طرف حکومت برایش پیغام فرستاده شد که سر بر آستان بساید تا همچون بسیاری دیگر از پهلوانان و قهرمانان پست و مقام بگیرد اما او در پاسخ می‌گفت من با کسی معامله کرده‌ام که ضامن و پناه بی‌کسان است و خود او در موقع نیاز دستگیرم خواهد شد.
  • او که عضو تیم کشتی راه آهن خراسان بود، در مسابقات جهانی سال 1951 هلسینکی پیراهن تیم ملی کشتی آزاد ایران را در سنگین‌وزن به تن داشت و در المپیک 1952هلسینکی و نیز رقابت‌های جهانی1954 توکیو عضو تیم ملی بود.
  • در روزهایی که آخرین وزن کشتی آزاد هیچ محدودیتی نداشت با وزن 95 یا 100 کیلوگرم به مصاف غول‌های150 یا 160 کیلویی  دنیا رفت و کشتی‌های خوبی گرفت. روزی که در حالت خاک، کشتی‌گیر سنگین‌وزن ایتالیایی را روی سربلند کرد، لقب «کوه عضله ایران » را گرفت.
  • او فردی مؤمن و معتقد به دین و مذهب بود. اغلب ذکر خدا را بر زبان داشت. همیشه به ترکی تکیه‌کلامی زیر لب به این معنی زمزمه می‌کرد که این دنیا و مادیات دروغین هستند. غلامرضا تختی هر وقت به مشهد می‌آمد  نهار در خانه او می‌ماند و می‌گفت سفره پهلوان وفادار را با سفره سلاطین عوض نمی‌کنم. تقید ویژه‌ای به نماز داشت تا حدی که دیگران را نیز به نماز سفارش ‌می‌کرد و تلاش داشت تا هیچ‌گاه حتی در مسابقات خارج از کشور نمازش را در ساعات نخست پس از اذان بخواند.
  •  سرانجام در چهارم اسفند 1383 در سن 76 سالگی فوت کرد و پیکر وی در صحن جمهوری اسلامی حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد.

 

 

مرحوم رضا صادقی

(1356 مشهد 1376 پلدختر | مشهد)

  • در چکنه سفلی زادگاه والدینش در 5 سالگی قرآن را آموخت. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه شهید هاشمی نژاد آنجا و دبیرستان را در مرکز استعدادهای درخشان مشهد به تمام رساند.
  • او توانست به مسابقات قرآن و نهج‌البلاغه و مسابقات علمی در سطح شهرستان و ناحیه راه یابد و به همین دلیل مورد توجه قرار گرفت.
  • در یازدهمین المپیاد ریاضی و چهارمین المپیاد کامپیوتر استانی موفق به کسب مدال نقره کامپیوتر و مدال طلای ریاضی مرحله کشور در بهمن 1372 شد. از آزمون کنکور برای ورود به دانشگاه معاف گردید و به عضویت تیم ریاضی ایران در آمد.
  • در سی و پنجمین المپیاد ریاضی هنگ‌کنگ بین 69 کشور شرکت‌کننده موفق به دریافت مدال نقره شد و در تیرماه 1373 مدال طلای دوازدهمین المپیاد ریاضی و مدال طلای پنجمین المپیاد کامپیوتر کشوری را در بهمن‌ماه 1373) به دست آورد. همچنین مدال طلای سی و ششمین المپیاد جهانی ریاضی در تورنتوی کانادا را بین 71 کشور شرکت‌کننده در تیرماه 1374 کسب کرد.
  • از اول مهر 1374 با انتخاب خودش در رشته ریاضی محض دانشکده ریاضی صنعتی شریف مشغول تحصیل شد هم‌زمان به تحصیل زبان فرانسه علاوه بر دروس دانشگاهی، تدریس تمرین ریاضی یک دانشکده علوم ریاضی دانشگاه صنعتی شریف، مدرس دوره آموزشی المپیاد ریاضی باشگاه جوانان دانش‌پژوه و... پرداخت. همچنین بورسیه مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات نیز بود.
  • در احوالات او آمده است که فردی بود که از وقت خودش کمال استفاده را  می‌برد، در مطالعه و درس خواندن سخت‌کوش و دارای پشتکار عجیبی بود. موفقیت‌های خود را بروز نمی‌داد. هیچ‌گاه از کسب موفقیت علمی مغرور نشد. ساده‌زیست و ساده‌پوش بود. مسائل علمی وی را از مسائل دینی و اعتقادی دور نکرد. شکست را مایه پیروزی می‌دانست و درواقع پیروزی او از شکست آغاز شد. راست‌گو، امانت‌دار و پاک بود.
  • بااینکه چند دعوت‌نامه از کشورهای خارجی دریافت کرد، هیچ‌وقت آرزوی رفتن به خارج را نکرد چون به ایران علاقه‌مند بود. گفته‌شده است وی علاوه بر در ریاضی در ادبیات، شعر و فیزیک نیز دارای استعداد بود و اشعاری نیز از وی به‌جامانده است.
  • پس‌ازآنکه مقاله "اعداد ساختنی، جهان متناهی" را در اولین سمینار ریاضی کشور در دانشگاه شهید چمران اهواز ارائه کرد در راه بازگشت از اهواز به تهران در حوالی پلدختر لرستان در سحرگاه 26 اسفند 1376 با اتوبوس حامل دانشجویان صنعتی شریف به دره سقوط کرد و همراه با شش نفر دیگر به رحمت خدا رفتند.
  • پیکرش با مساعدت تولیت آستان قدس رضوی در قطعه شهدای صحن جمهوری حرم مطهر به خاک سپرده شد. 2 مدال جهانی و 4 مدال کشوری وی با احکام مربوطه پس از فوت او توسط پدرش به آستان قدس اهدا شد.

 

 

شهید ابوالفضل رفیعی

(1334مشهد-1362 هورالهویزه| مشهد)

  • در روستای سیج مشهد به دنیا آمد. مادرش می‌گوید: ﻗﺒﻞ از ‫اﺑﻮاﻟﻔﻀﻞ، ﺧﺪاوﻧﺪ هفت پسر ﺑﻪ ﻣﺎ داد ﻛﻪ ﻫﻤﮕﻰ در ﻛﻮدﻛﻰ از دﻧﻴﺎ رﻓﺘﻨﺪ. وﻗﺘﻰ ﻣﺠﺪداً ﺑﺎردار ﺷﺪم، ‫ﺷﺒﻰ در ﺣﺎل خواب‌وبیداری ﻧﺪاﻳﻰ ﺷﻨﻴﺪم ﻛﻪ ﮔﻔﺖ: ﭘﺴﺮت را اﺑﻮاﻟﻔﻀﻞ ﻧﺎم ﺑﮕﺬار، زﻧﺪه می‌ماند. ﺑﻌـﺪ ‫از زاﻳﻤﺎن، ﻫﻤﺴﺮم ﮔﻔﺖ: اﻳﻦ ﻛﻮدک را ﺑﻪ ﻳﺎد ﺟﻮاد -آﺧﺮﻳﻦ ﻓﺮزﻧﺪ از دﺳﺖ ‫رفته‌مان- ﺟﻮاد می‌نامم. اﻧﺪک زﻣﺎﻧﻰ ﻧﮕﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻛﻮدک به‌شدت بیمار شده بود. یاد آن ندا افتادم. ﻣﻮﺿﻮع را ﺑﺎ ﻳﻜﻰ از اﻗﻮام -ﻛﻪ اﻫﻞ ﻋﻠﻢ ﺑﻮد در ﻣﻴـﺎن ﮔﺬاﺷـﺘﻢ. او ‫ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻛﺮد ﻛﻪ ﻧﺎم ﻓﺮزﻧﺪ ﺑﻴﻤﺎرﻣﺎن را ﺑﻪ اﺑﻮاﻟﻔﻀﻞ ﺗﻐﻴﻴﺮ دﻫﻴﻢ. ﺑﺎ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻧﺎم او بیماری‌اش ﻧﻴﺰ بهبود یافت.
  • در سن6سالگی در مکتب‌خانه قرآن را فراگرفت و پس‌ازآن به دبستان رفت و مقطع سیکل تحصیل کرد. سپس در مدرسه خیراتخان از مدارس دینی مشهد، مدت 7سال علوم حوزوی را کسب کرد.
  • در دوران فعالیت‌های علیه رژیم پهلوی، از فعالان مشهد بود و در ﺗﻈﺎﻫﺮات و راهپیمایی‌ها و اﻋﺘﺼﺎﺑﺎت ‫ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ. در ﻫﻤﻴﻦ راﺑﻄﻪ ﭼﻨﺪ ﺑﺎر ﺗﻮﺳﻂ ﻣﺄﻣﻮران رژﻳﻢ ستم‌شاهی ‫ﺗﺤﺖ ﺗﻌﻘﻴﺐ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ، اما ﻫﺮ ﺑﺎر ﺑﺎ زﻳﺮﻛﻰ ﺗﻤﺎم از ﻣﻬﻠﻜﻪ ﮔﺮﻳﺨﺖ. ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻓﺸﺎر و ﺧﻔﻘﺎن رژیم ﺑﺎ ﻧﭙﻮﺷﻴﺪن لباس روحانیت راه دیگری را برگزید. در اوایل انقلاب دو تن از مأموران رژیم را با شگردی خاصی مضروب ساخت.
  •  با ورود امام خمینی (ره) به ایران، جهت حفاظت از ایشان به تهران و قم رفت و پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت مشهد درآمد و به‌عنوان مسئول گشت شب سپاه به مبارزه منافقین پرداخت.
  • ‫با شروع غائله کردستان مسئولیت فرماندهی عملیات سپاه سقز را بر عهده گرفت. با شروع جنگ تحمیلی از کردستان به مشهد مراجعت کرد و در 10 دی 1361 به‌عنوان فرمانده تیپ شهید رجایی عازم جبهه‌های جنوب(منطقه شوش) شد. مشاور نظامی تیپ 21 امام رضا (ع) در عملیات فتح‌المبین و مسئول محور یکی از خط‌های تنگه‌ی چزابه بود. همچنین فرمانده تیپ امام صادق (ع) بود. بعد از عملیات والفجر 4 نیز به‎عنوان معاونت لشکر 5 نصر برگزیده شد، در عملیات خیبر 21 و در عملیات‌های والفجر مقدماتی تا والفجر 3 هم حضور مستمر داشت.
  • پس از رشادت‌های فراوان و چند بار مجروحیت، در 12 اسفند 1362 در عملیات خیبر در منطقه هورالهویزه به شهادت رسید و پیکر پاکش در بهشت رضا(علیه‌السلام) به خاک سپرده شد.

 

 

شهید عبدالحسین برونسی

(1321 تربت حیدریه-1363 شرق دجله|مشهد)

  • در روستای گلبو، از بخش کدکن شهرستان تربت‌حیدریه به دنیا آمد. وقتی به سن بلوغ رسید مانند دیگر اهالی روستا به کار کشاورزی مشغول شد اما چون از خود زمینی نداشت ، برای دیگران کار می‌کرد و معتقد بود نانی که از زحمت کشی و عرق پیشانی طلب شود حلال است. بعد از تقسیم اراضی توسط رژیم شاه برخلاف بیشتر اهالی که از صاحب‌ملک شدن، خوشحال و راضی به نظر می‌رسیدند؛عبدالحسین ناراحت بود و می‌گفت: " همه‌چیز را می‌خواهند نجس کنند این زمین‌ها مال یتیم و صغیر است، چیزی را که طاغوت بدهد نجس است و من هم به آن نیازی ندارم."
  • برای رهایی از این شرایط به شهر مقدس مشهد مهاجرت کرد و مشاغل متفاوت را آزمود و چون در هرکدام شبهه‌ای دید کار بنایی را ادامه داد. با شروع مبارزات علیه رژیم پهلوی، برونسی نیز با راهنمایی‌های آیت‌الله خامنه‌ای به صف مبارزان پیوست. زمانی که امام خمینی(ره) از مردم خواست که علیه رژیم تظاهرات خیابانی کنند، عبدالحسین نیز سر کار نرفت، غسل شهادت کرد و به حرم مطهر رضوی رفت. در حین تظاهرات توسط مأموران رژیم دستگیر و روانه زندان وکیل‌آباد مشهد گردید و زیر شکنجه تمام دندان‌هایش شکست. او حتی به اعدام نیز محکوم می‌شود که با پیروزی انقلاب ورق برمی‌گردد.
  • بعد پیروزی انقلاب اسلامی، جزو اولین افراد اعزامی به کردستان بود. عرصه‌های نبرد حق علیه باطل، بستر مناسبی بود که استعداد نظامی او شکوفا شود و از فرماندهی گروهان، به فرماندهی تیپ 18 جوادالائمه(ع) رسید، ولی همسرش می‌گوید: "تا بعد از شهادت هیچ‌وقت نفهمیدم در جبهه مسئولیت مهمی دارد." در این سال‌ها رشادت و ایثارگری او زبانزد خاص و عام بود تا آنجا که دشمن چنان هراسی از او داشت که برای سرش جایزه تعیین کرد.
  • چند روز قبل از عملیات بدر که در آن به شهادت رسید، گفته بود : «در این عملیات انشاالله دیدار، دیدار یار است امیدوارم که گمنام شهید شوم و جنازه‌ام به یاد سالار شهیدان کنار آب فرات و در کنار مولایم بماند». همین‌طور نیز شد. روز 23 اسفند1363در عملیات بدر در محلی مشهور به چهارراه خندق واقع در شرق دجله به شهادت رسید. بعد از 27سال مفقودالجسد بودن، در سالروز شهادت حضرت زهرا(سلام‌الله علیها) سال 1389 پلاک، لوازم و مقداری از بقایای پیکر پاکش در صورتِ قبری که پیش‌ازاین برای او ایجاد شده اما خالی بود، دفن گردید.
  • دلدادگی خاص عبدالحسین برونسی به حضرت زهرا سلام‌الله علیها و ماجرای عبور از میدان مین با راهنمایی آن حضرت که تفصیل آن در کتاب "خاک‌های نرم کوشک" آمده، زبانزد خاص و عام است.
  • شرح‌حال و خاطرات زندگانی سراسر شگفتی او که توسط سعید عاکف در قالب کتاب "خاک‌های نرم کوشک" به رشته تحریر درآورده شده، پرفروش‌ترین کتاب دفاع مقدس با تیراژ بالای 650هزار نسخه(تاکنون) می‌باشد.
  • رهبر معظم انقلاب سال 85 درباره این شهید والامقام در دیدار با کارگردانان سینما گفت: «الان چند سالی است که کتاب‌هایی درباره‌ی سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و می‌نویسند و بنده هم مشتری این کتاب‌هایم و می‌خوانم. با این‌که بعضی از این‌ها را من خودم از نزدیک می‌شناختم و آنچه را هم که نوشته، روایت‌های صادقانه و بسیار تکان‌دهنده است. آدم می‌بیند این شخصیت‌های برجسته، حتی در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمده‌اند؛ این اوستا عبدالحسین برونسی، یک جوان مشهدی بنّا که قبل از انقلاب یک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح‌حالش را نوشته‌اند و من توصیه می‌کنم و واقعاً دوست می‌دارم شماها بخوانید. من می‌ترسم این کتاب‌ها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این کتاب "خاک‌های نرم کوشک" است؛ قشنگ هم نوشته‌شده. ایشان اول جنگ وارد میدان نبرد شده بود و بنده هم هیچ خبری نداشتم. بعد از شهادتش، بعضی از دوستان ما که به مجموعه‌های دانشگاهی و بسیج رفته بودند و با این جوان بی‌سواد- بی‌سواد به معنای مصطلح؛ البته سه، چهار سالی درس طلبگی خوانده بوده، مختصری هم مقدمات و ابتدایی و این‌ها را هم خوانده بوده- صحبت کرده بودند، می‌گفتند آن‌چنان برای این‌ها صحبت می‌کرده و حرف می‌زده که دل‌های همه‌ی این‌ها را در مشت می‌گرفته. به خاطر همین‌که گفتم؛ یک معرفت درونی را، یک ادراک را، یک احساس صادقانه را و یک فهم از عالم وجود را منعکس می‌کرده؛ بعد هم بعد از شجاعت‌های بسیار و حضور در میدان‌های دشوار، به شهادت می‌رسد؛ که حالا کاری به جزئیات آن ندارم. این زیبایی‌هایی که آدم در زندگی یک چنین آدمی یا شهید همت و شهید خرازی می‌تواند پیدا کند و یا این‌هایی که حالا هستند، نظیرش را شما کجا می‌توانید پیدا کنید؟ کجا می‌شود پیدا کرد؟»

 

 

شهید علیرضا توسلی

(1351 افغانستان - 1392 سوریه | مشهد )

  • در روستایی به نام گوردر در استان میدان‌شهر افغانستان و به‌عنوان یازدهمین فرزند خانواده معروف و متنفّذ توسلی متولد شد. زمانی که 5 سال داشت پدرش که روحانی برجسته و متدین و معتمدی بود به رحمت خدا رفت و در 11 سالگی مادرش را از دست داد.
  • در 11 سالگی به ایران آمد و در اصفهان سکنی گزید. برادر بزرگش روحانی بود و به همین دلیل او هم 4 سال در کنار کار بنایی، در تهران و قم به‌صورت پراکنده دروس حوزوی را خواند. عضو بسیج شده بود و در دوران دفاع مقدس در جبهه جنوب و غرب چند سال حضور داشت. در جبهه جنوب به‌عنوان دیده بان خدمت می‌کرد.
  • برادر او با نام امین در سال‌های 56 و 57 به جرم طرفداری از امام خمینی دستگیر و سال‌ها مفقود شد. تمام این سی  و اندی سال از برادرش خبری نبود تا اینکه چند سال پیش اسامی 5 هزار شهید که سرنوشت شان مشخص نبود منتشر و در بین اسامی نام شهید "امین توسلی" هم شناسایی گردید.
  • در سال‌های پس از دفاع مقدس، بین افغانستان و ایران در رفت‌وآمد بود. مدتی در رکاب شهید مزاری رئیس حزب وحدت اسلامی افغانستان با تجاوزگران و طالبان جنگید. همچنین در کنار احمدشاه مسعود مشغول مبارزه شد. حتی در یک عملیات فرمانده می‌شود. شاه مسعود وقتی از منطقه تحت فرماندهی او که موفق شده بود، دیدن کرد و می‌پرسد فرمانده این منطقه چه کسی است؟ وقتی شهید توسلی را معرفی می‌کنند می‌گوید: در جواب صحبت‌های مسعود می‌گوید: من کاری نکردم و خدمتگزار بودم.
  • سال 79 در ایران ازدواج کرد و بعد از حدود هفت ماه مجدداً به افغانستان برگشت روانه جنگ با طالبان در افغانستان شد. بعد از حوادث 11 سپتامبر اسلحه را بنا به دلایلی کنار گذاشت. در وقفه 10ساله بین فعالیت‌های جهادی او یعنی بین سال‌های 81 تا 92 پیشنهادهای مختلفی برای گرفتن مسئولیت‌های اجرایی دولتی در افغانستان به وی داده شد اما نپذیرفت و مشغول کارهای فرهنگی گردید و برای امرارمعاش به کارهایی همانند بنایی، سنگ‌کاری، نقاشی و... روی آورد.
  • زمانی که جنگ 33 روزه لبنان پیش آمد به همراه خانواده در قم بود. همسرش می‌گوید: "فقط همین را بگویم که ابوحامد برای حضور در جنگ 33 روزه پرپر میزد. می‌گفت این جنگ واقعی حق در برابر باطل است و تصمیم قطعی گرفته بود که به لبنان برود. اما جنگ خیلی زود تمام شد و فرصت حضور پیدا نکرد."
  • اردیبهشت 1392 در بحران سوریه و با عشق دفاع از حریم اهل‌بیت علیهم‌السلام، به‌صورت خودجوش با گروهی 22 نفره از افغانستانی‌های مقیم ایران به زینبیه سوریه رفتند و در آنجا ابتدا تحت فرماندهی گردان‌های سیدالشهداء عراقی به جهاد مشغول شدند. پس از مدتی این گروه به‌صورت مستقل با عنوان تیپ فاطمیون ساختار گرفت و سپس با گسترش کار به حد لشکر رسید. هسته اولیه لشکر فاطمیون هیئتی به اسم «محبان حضرت رقیه سلام‌الله علیها » در مشهدمقدس است مدیریت آن با شهید علیرضا توسلی بود. این هیئت در خانه‌ها تشکیل می‌شد.
  • سرانجام شهید علیرضا توسلی با نام جهادی «ابوحامد» که پیش‌ازاین از ناحیه بازو نیز مجروح شده بود، در جریان آزادسازی تپه تل قرین در حومه درعا سوریه به همراه شش تن از یارانش ازجمله معاون خود، رضا بخشی در 8 اسفند ٩٣، در درگیری با تروریست‌های جبهه النصره به شهادت رسید و پیکرش در بهشت رضا علیه‌السلام به خاک سپرده شد.
  • سردار قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه می‌گوید: هر زمان ابوحامد را می‌دیدم، تماشایش یک شعف مضاعفی درون من ایجاد می‌کرد. برای ما حیف شد. زود از میان ما رفت. زود به آرزویش رسید... تشکیل "فاطمیون " اثر فوق‌العاده‌ای داشت که در حال حاضر برخی تأثیر این نیرو را نمی‌فهمند اما بعداً تأثیر آن را در دفاع از جهان اسلام متوجه خواهند شد.

 

مرحوم آیت‌الله میرزا حسین فقیه سبزواری

(1271 سامرا-1343 مشهد)

  • در سال 1279 همراه پدر خود آیت‌الله میرزا موسی به سبزوار رفت و در آنجا به تحصیل علوم دینی پرداخت. در سال 1286 برای ادامه تحصیل وارد مشهد شد و در مدرسه فاضلخان حجره گرفت و از محضر دانشورانی چون شیخ حسن برسی، میرزا محمدباقر مدرس رضوی، میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری و... علم آموخت.
  • در هنگام تحصیلات در حوزه مشهد ، شاهد فاجعه تاریخی به توپ بستن گنبد و حرم مطهر رضوی در سال1291 بود و این فاجعه را در یادداشت‌های منتشرنشده خود منعکس کرده است.
  • پس از ازدواج با دختر یکی از علمای سبزوار، 6 سال در این شهر اقامت کرد. در این مدت ضمن تدریس ، خارج فقه و اصول را از محضر پدر و حکمت را نزد افتخار الحکما، شاگرد کم مانند ملا هادی سبزواری فراگرفت.
  • پس از فوت پدر و طبق وصیت او ، برای ادامه تحصیل به نجف رفت و فقه و اصول را در سامرا نزد آیات میرزا حسین نائینی، سید ابوالحسن اصفهانی ، آقا ضیاء عراقی و حاج سید محمد فیروزآبادی فراگرفت و از همه اساتید خود اجازه اجتهاد دریافت نمود و به " فقیه سبزواری " اشتهار یافت. در نجف نیز از محضر آخوند خراسانی، سید محمدکاظم یزدی، شیخ حسین مامقانی، آیت‌الله شربیانی، سید محمد بحرالعلوم و... بهره برد.
  • در 38 سالگی به درخواست مردم سبزوار به ایران بازگشت و در مشهد ساکن شد و به تدریس فقه و اصول و فلسفه و نیز اقامه نماز جماعت روی آورد و خدمات اجتماعی و عمرانی کم‌نظیری انجام داد. مدرسه باغ رضوان را با 16 هزار مترمربع مساحت در سال 1330 شمسی ساخت و تکیه سیدها را احداث کرد. درمانگاه رازی را تکمیل کرد و 120 باب منزل در خیابان نخریسی و 25 باب منزل در خیابان خواجه‌ربیع برای سیل‌زدگان بنا نهاد و 2500 قطعه زمین به طلبه‌ها و فضلای حوزه مشهد واگذار کرد که در مشهد به کوی طلاب شهرت دارد و ده‌ها مسجد را در محلات مختلف مشهد ساخت. از دیگر خدمات وی  احداث شبستان شرقی مسجد جامع سبزوار و تأسیس مدرسه علمیه برای طلاب سبزوار و نیز تأسیس مدرسه علمیه در کویته پاکستان بود. همچنین با توجه به سرمای شدید مشهد در فصل زمستان و محدودیت امکانات گرمایشی قشر طلاب و اقشار فقیر دیگر، مرحوم فقیه سبزواری تلاش می‌کرد در حد توان خود ، ذغال و خاکه ذغال طلاب و اقشار دیگر را در فصل زمستان هرسال تأمین کند .
  • در ماجرای کشتار مسجد گوهرشاد از افرادی بود که در بطن تحصن حضور داشت و سعی‌اش بر آن بود که با توجه به جدیت رژیم در سرکوب ماجرا، افراد را نصیحت و متفرق کند که البته تلاش و رایزنی او با استاندار با توجه به ورود مستقیم شاه به موضوع، برای جلوگیری از کشتار نتیجه‌ای در بر نداشت.
  • برخی از شاگردان شهیر وی عبارتند از: آیت‌الله مرعشی نجفی، عباس واعظ طبسی، محمدتقی شریعتی، محمدابراهیم آیتی، میرزا مهدی الهی قمشه‌ای، سید محمدتقی آل هاشم، علامه بلخی، حجت هاشمی خراسانی، شفیعی کدکنی و...
  • عاقبت در 24 شوال 1384ق رحلت نمود و در محل مدرسه باغ رضوان به خاک سپرده شد. هم‌اکنون با توسعه حرم مطهر حضرت ثامن‌الحجج علیه‌السلام، مزار وی در نزدیکی بست طبرسی شمالی و در جوار مقبره شیخ طبرسی در محوطه گلکاری شده واقع‌شده است.

 

مرحوم آیت الله سید مهدی عبادی

(1315 بیرجند-1384 مشهد)

  • در شهر خوسف از توابع بیرجند متولد شد. تحصیلات اولیه حوزه خود را در مدرسه ای که پدرش در خوسف تاسیس کرده بود شروع کرد و برای ادامه تحصیل عازم بیرجند گردید و مدت 4سال در حوزه علمیه آن شهر به فراگیری علوم دینی پرداخت. سپس به حوزه علمیه مشهد آمد و از محضر اساتیدی همچون، شیخ هاشم قزوینی، وحید خراسانی، مدرس یزدی، میلانی و میرزا جواد آقا تهرانی در یک دهه استفاده کرد.
  • برای تحصیلات تکمیلی با نظر آیت الله وحید عازم عراق شد و حوزه علمیه نجف از محضر آیات عظام: امام خمینی، خویی، وحیدخراسانی و دیگر اساتید برجسته آن حوزه استفاده برد. سپس عازم قم گردید و بیش از یک دهه نیز در حوزه علمیه این شهر به تحصیل خود ادامه داد. حدود 33 سال ضمن فراگیری سطوح مختلف علوم حوزوی به تدریس نیز اشتغال داشت.
  • در اوایل انقلاب به منظور ساماندهی روحانیت و حضور در میان مردم و هدایت جریانهای انقلاب اسلامی راهی شهرستان بیرجند شد. در روزهای بحرانی، در مسجد گوهرشاد زمانی که سخنرانی از سوی رِژیم ممنوع شده بود به دستور آیت الله خامنه ای با ایراد سخنرانی فضای خفقان را در هم شکست و راه را برای دیگر سخنرانان گشود. از دیگر فعالیتهای وی سخنرانی در مسجد آیت الله ملکی واقع در شمیرانات تهران علیه رژیم پهلوی و ساماندهی مبارزات منطقه، سخنرانی های پرشور در خارج کشور و به خصوص کویت علیه رژیم شاهنشاهی و دیدار با امام خمینی در قم به عنوان نماینده حوزه علمیه خراسان و همچنین مشارکت در بیداری مردم قم بوده است.
  • با پیروزی انقلاب از سوی امام خمینی به عنوان نماینده وی در سیستان و بلوچستان و امام جمعه زاهدان منصوب گردید و 14 سال مشغول خدمات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در این منطقه بود. در خلال این سال ها علاوه بر بنیانگذاری مجتمع فرهنگی برای اقامه نماز جمعه و سکونت مدرسان و طلاب حوزه، مصلای المهدی را تسیس نمود. همچنین بیمارستان رسول اکرم(ص) را در منطقه فقیر نشین زاهدان برای کمک به محرومین بنا کرد. تاسیس حوزه علمیه امام صادق(ع) و توسعه مسجد جامع این شهر را از دیگر اقدام های وی می توان برشمرد. در دفاع مقدس خود بارها لباس نظامی پوشید و در میان رزمندگان به سخنرانی پرداخت. همچنین دو فرزندش محسن و محمدعلی و برادرزاده و برخی از بستگانش در جبهه های نبرد به شهادت رسیدند.
  • در سال 1372 به دستور رهبر معظم انقلاب به عنوان امام جمعه مشهد مقدس راهی این شهر شد و دگرگونی‌هایی در کیفیت برگزاری نمازجمعه ایجاد کرد. زمانی که زاهدان به مشهد منتقل گردید، حدود هزار نفر از مردم سیستان او را به مشهد بدرقه نمودند. علاوه بر عهده داری وظایف امام جمعه، 3دوره از سوی مردم خراسان به عنوان نماینده مجلس خبرگان رهبری انتخاب شد.
  • در دهه فجر سال 84 برای انجام چندین سخنرانی در شهرستان های جنوب خراسان حضور یافت و در هنگام بازگشت از شهرستان قائن بر اثر سانحه تصادف مجروح و روانه بیمارستان تربت حیدریه گردید و سپس از بیمارستان به منزل منتقل شد. او پس از عمری تلاش و مجاهدت بر اثر سکته قلبی دار فانی را وداع گفت. رحلت وی بازتاب گسترده ای داشت چنانکه سه روز عزای عمومی در استان‌های خراسان اعلام گردید و دروس حوزه علمیه مشهد تعطیل شد. آیت الله سیدعزالدین زنجانی بر پیکرش نماز خواند و در بهشت رضا(ع) در جوار میرزا جواد آقا تهرانی به خاک سپرده شد.
  • رهبر معظم انقلاب در پیام خود در 8اسفند 93 به مناسبت درگذشت وی آورده است: در گذشت تاسف‌بار روحانی عالیقدر و مجاهد جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید مهدی عبادی (ره) را به عموم مردم عزیز و وفادار مشهد مقدس و حوزه علمیه و علمای اعلام و به ویژه به خاندان گرامی و معزز و همسر مکرم و اخوان و فرزندان و نیز به ارادتمندان ایشان صمیمانه تسلیت عرض می‌کنم. این عالم خدمتگزار که شهادت دو جوان برومندش در جبهه‌های دفاع مقدس را صبورانه و شکرگزارانه تحمل می‌کرد، خود از دیرباز در شمار مبارزان راه اسلام و خدمتگزاران به ملت بود و سالهای متمادی پرچم ارشاد و هدایت مردم و جوانان را در سنگر امامت جمعه در مشهد و زاهدان بر دوش داشتند خدمات با ارزش این روحانی پرتلاش فراموش نشدنی است."

 

مرحوم آیت‌الله عباس واعظ طبسی

(1314 مشهد-1394 مشهد)

  • سوم تیرماه 1314 به دنیا آمد. پدرش شیخ غلامرضا واعظ طبسی، از مبلغان و واعظان معروف دینی بود. امام خمینی درباره پدر وی می‌گوید: «من به شما از دو حیث ارادت دارم، به خاطر خودتان و به خاطر مرحوم والدتان. چه بسیار افرادی غیرمسلمان بودند که تحت تأثیر منطق و کلام مؤثر و پرجاذبه او به اسلام مشرف شدند و او درکشورهای عربی موقعیت ویژه‌ای داشت.»
  • در سن ۱۶ سالگی به حوزه علمیه مشهد وارد شد و دروس مقدماتی حوزوی را در آنجا گذراند. مدتی نیز در قم مشغول تحصیل علوم دینی بود. او پس از بازگشت به مشهد عمده وقت خود را صرف تدریس در حوزه علمیه و نیز فعالیت‌های سیاسی علیه نظام سلطنتی پهلوی کرد. برخی اساتید وی ازاین‌قرارند: شیخ محمدتقی ادیب نیشابوری‌، میرزا احمد مدرس یزدی‌، شیخ مجتبی قزوینی، شیخ هاشم قزوینی‌، سید محمدهادی میلانی، فقیه سبزواری‌ و آیت‌الله بروجردی.
  • در سال ۱۳۳۰ و در ماجرای سفر شهید سید مجتبی نواب صفوی به مشهد و سخنان پرشور این شهید در مدرسه علمیه نواب، شور و شوقی نو در دل طلاب جوان ایجاد کرد. خود می‌گوید: «مبارزه علنی بنده و جمع دوستان تقریباً از سال ۱۳۳۵ شروع شد در آن موقع برادرمان جناب آقای خامنه‌ای در مشهد تشریف نداشتند و شهید هاشمی نژاد هم در قم بودند بنابراین در آن زمان من تنها بودم و خیلی سخت می‌گذشت به جهت آن‌که در حوزه هم افکار خاص ضد مبارزه حاکم بود. بعدها با پیوستن این دو بزرگوار، محور واحدی را در خراسان تشکیل دادیم.»
  • نخستین بار در سال ۱۳۳۹ هنگامی‌که در سرای محمدیه درباره عدل زمامداران صحبت می‌کرد، مورد اعتراض ساواک قرار گرفت و با تعطیلی جلسات سخنرانی‌اش، ممنوع المنبر شد این ممنوعیت البته بیش از 7ماه به طول نیانجامید و با فشار مردم شکسته شد. در همین سال با امام خمینی(ره) آشنا شد و این آشنایی زمینه یک‌عمر عشق و دلدادگی را فراهم آورد.
  • سال ۱۳۴۱ پس از برگزاری رفراندوم فرمایشی محمدرضا پهلوی و به دنبال ایراد چند سخنرانی علیه این رفراندوم دستگیر و به تهران انتقال شد. چند ماه بعد از قیام پانزده خرداد به‌عنوان نماینده حوزه علمیه مشهد به محضر حضرت امام خمینی(ره) رسید و به پیشنهاد ایشان در مجلسی با حضور علما و طلاب حوزه علمیه قم به ایراد سخن پرداخت. به دنبال این سخنرانی در قم دستگیر و به زندان قزل‌قلعه تهران منتقل شد. سال ۱۳۴۴ پس از یک سلسله سخنرانی در رفسنجان بار دیگر ممنوع المنبر شد. او در این سال‌ها با دیگر یاران انقلاب همچون شهید باهنر، شهید مطهری، شهید بهشتی و... آشنا شد.
  • با پیروزی انقلاب اسلامی، توسط امام خمینی به سرپرستی آستان قدس رضوی گماشته شد و دو سال بعد به سمت تولیت این مجموعه منصوب شد و تا آخر عمر در این سمَت ماند. از دیگر مسئولیت‌های وی می‌توان به نمایندگی ولی‌فقیه در خراسان، مدیریت حوزه علمیه خراسان، 3 دوره عضویت در مجلس خبرگان رهبری و عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام اشاره نمود.
  • در سال 1361 از عملیات تروریستی دو تن از اعضای گروهک منافقین در مشهد جان سالم به در برد که به این مناسبت امام خمینی پیامی را صادر نمود.
  • عاقبت در 14 اسفند 1394 دار فانی را وداع گفت و پس از تشییع و اقامه نماز توسط رهبر معظم انقلاب در رواق توحیدخانه و در نزدیکی ضریح حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد.
  • رهبر معظم انقلاب در پیام تسلیت خود آورده است: "ایشان برادری همدل و همزبان برای اینجانب و مریدی صَدیق برای امام راحل و خدمتگزاری پایدار و سخت‌کوش برای انقلاب بودند. از نخستین طلیعه‌های مبارزات نهضت اسلامی، مشهد مقدس شاهد حضور شجاعانه و اثرگذار این روحانی محترم در عرصه‌های پرخطر و قبول دشواری‌های آن بود و این حضور صریح و صادقانه تا آخرین روزهای مبارزات ملت ایران ادامه یافت. پس از انقلاب، اعتماد امام بزرگوار به ایشان منشأ کسب افتخار تولیت و خدمت به آستان مبارک رضوی شد و خدمات بی‌سابقه به این آستان مقدس باهمت و عزم راسخ ایشان شکل گرفت و امید است که توجهات آن حضرت شامل حال این خدمتگزار با اخلاص گردد. موضع انقلابی و وفاداری به آرمانه‌ای نظام اسلامی و مجاهدت در این مسیر دشوار که غالباً بدون تظاهر انجام‌گرفته است، خود فصل دیگری از زندگی این روحانی عالی‌قدر است. اکنون با فقدان ایشان این‌جانب برادر مهربان و هم‌سنگر دوران غربت و شدت پیش از انقلاب و همکار سخت‌کوش سالهای پس از انقلاب را از دست داده ام..."

 

شهید غلامعلی ترابی

(1337 باخرز 1364 مریوان | مشهد)

  • در روستای همت‌آباد باخرز از شهرستان تایباد متولد شد. دوران ابتدایی را در روستای محل تولد سپری کرد. پس از چندین سال به‌اتفاق خانواده به مشهد مهاجرت کرد. در دوران تحصیل در مدارس وقتی‌که فرح به مشهد آمده و قرار بود او نیز به همراه دیگر دانش آموزان در برنامه فرح شرکت کند، به بهانه مریضی به مدرسه نرفت و به همین دلیل اخراج شد. مدتی وارد حوزه علمیه حسینقلی خان شد و دو سال به کسب مهارت علوم دینی پرداخت. پس‌ازآن به شغل خیاطی روی آورد.
  • در ایام مبارزات نوارهای امام و اعلامیه‌های ایشان را در مساجد و خیابان‌ها پخش می‌کرد و در درگیری‌های میدان شهدا و چهارراه شهدا حضور گسترده‌ای داشت. او در سال 1356 ازدواج کرد.
  • همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی به استخدام سپاه درآمد و در غائله گنبد و گرگان و کردستان حاضر بود. مدتی در تأمین امنیت سیلوی گندم مشهد نقش داشت. در چندین نوبت منافقین قصد ترور او را داشتند که در یک‌بار آن عدم‌تشخیص معجزه‌آسای چهره او توسط منافقین باعث شد که او دوران دفاع مقدس را درک کند و در این معرکه به شهادت برسد.
  • او در جلسات مختلف مثل جلسه خیاط‌ها، فرهنگیان و... قرآن آموزش می‌داد به‌نحوی‌که روزانه در 3جلسه حاضر می‌شد. صدای بسیار دل‌نشینی داشت و در سال 1362 در مسابقات قرآنی بسیجیان و سپاه در سطح کشور اول شد، او را به‌پاس این موفقیت به مکه فرستادند. روند قرآن آموزی او عموماً به‌صورت غیرحضوری بوده است. او علاوه بر صوت خوش در قرآن، مداح خوبی هم بود.
  • جنگ که شروع شد، او علیرغم اصرار قرآن آموزانش، جبهه را مقدم شمرد و 5 سال در مناطق جنگی حضور داشت. با سمت‌های فرمانده گردان امام محمدتقی علیه‌السلام در تیپ ویژه شهدا، فرمانده گردان کوثر و فرمانده طرح و عملیات، در لشگر 5نصر نقش تعیین‌کننده‌ای در جبهه‌ها داشت. مدتی هم در پایگاه دریایی لشگر 5 نصر بود.
  • سرانجام در 5 اسفندماه 1364 در مرحله مقدماتی عملیات والفجر 9 در منطقه مریوان به شهادت رسید و در بهشت رضا علیه‌السلام مشهد به خاک سپرده شد.

 

مرحوم حجت‌الاسلام ذبیح‌الله صاحبکار

(1313 تربت‌حیدریه-1381 مشهد)

  • ذبیح اللّه صاحبکار متخلّص به «سهی» در روستای دولت‌آباد واقع در سی کیلومتری تربت‌حیدریه دیده به جهان گشود. پدرش به شعر علاقه وافر داشت و گهگاه اشعار فارسی را برای فرزندش می‌خواند و این مسئله، عاملی شد تا وی از خردسالی با شعر و شاعری آشنا شود و به‌تدریج سرودن شعر را تجربه کند. حمایت‌ها و تشویق‌های پدر، موجب شد تا وی در همان خردسالی اشعاری موزون و دارای قافیه بسراید. وی تا سن ده، پانزده، سالگی مرثیه می‌سرود ولی بعدها کمتر به این موضوع روی آورد و به سمت غزل گرایش پیدا کرد.
  • تحصیلات ابتدایی را در دبستان روستا طی کرد و برای ادامه تحصیل رهسپار تربت‌جام شد و در آنجا، ابتدا به فراگرفتن دروس دوره متوسطه مشغول شد؛ اما پس از مدتی دبیرستان را رها کرده و به تحصیل علوم دینی و حوزوی در مدرسه علمیه (مهدیه) روی آورد و در ضمن تحصیل، مسئولیت برخی از امور مدرسه را به عهده گرفت. در مدت اقامت در تربت‌جام، تنها انیس و هم‌صحبتش حاج قاضی فخرالدین پیشوای مسلمانان حنفی تربت‌جام بود که مردی خلیق و مهربان بود. اشعار صاحبکار در این ایام مبین تنهایی و حزن اوست.
  •  پس از چهار پنج سال اقامت در تربت‌جام به تأکید و راهنمایی مرحوم غلامرضا قدسی شاعر توانا و خوش‌قریحه که به تربت‌جام سفری داشته بود، رهسپار مشهد گردید و در مدارس باقریه و نواب تا سال 1340 شمسی به تکمیل تحصیلاتِ حوزوی پرداخت.
  • پس از تحصیلات حوزوی در مشهد به خدمت آموزش‌وپرورش درآمد و در کسوت معلمی دلسوز و پرتلاش به آموزش دوستداران ادب و دانش پرداخت تا اینکه در سال 1373 از خدمت بازنشسته گردید.
  • در دوران جوانی بود که در مشهد به محفل شعری که آقای فرخ و تنی چند از شعرای دیگر تشکیل داده بودند، راه یافت و از این محفل ادبی بهره‌ها برد. ایشان در غزل به حافظ و صائب تبریزی و در قصیده به مسعود سعد سلمان نظر داشت و خود در غزل شاعری متبحر بود که شیوه سخنش به غزلیات مرحوم رهی معیّری نزدیک بود.
  • وی شاعری خوش‌ذوق و آشنا به اسلوب‌ها و قالب‌های کلاسیک شعر فارسی بود و عمده همت خود را صرف بسط و گسترش شعر دینی و متعهّد کرد. مجموعه اشعار ایشان، دوبار در هجوم حادثه، مفقود شد؛ یکبار در سال 1342 که قرار بود آقای ساکت اشعار ایشان را به تهران برای چاپ ببرد و بار دیگر در مسافرتی که خود آقای صاحبکار داشت و این مسئله، رنجش و دل‌آزردگی شاعر را در پی داشت.
  • پس از انقلاب با توجه به چهره موجه و پشتوانه آثار مذهبی و متعهد خود در بسیاری از مجامع و محافل ادبی به‌عنوان چهره‌ای پیشرو حضور داشت و مسئولیت‌های مختلفی ازجمله: ریاست شورای سیاستگزاری شعر خراسان، ریاست شورای شعر ارشاد، ریاست گروه ادبیات و هنر مرکز آفرینش‌های هنری و شورای شعر آستان قدس رضوی و... را بر عهده داشت.
  • او علاوه بر سرودن شعر در کارهای پژوهشی و تحقیقی نیز همت وافری داشت و ازجمله کارهای وی می‌توان به تصحیح تذکره عرفات العاشقین و عرفات العارفین تقی الدّین اوحدی و نیز تصحیح دیوان مشفقی بخارایی در پژوهشگاه عاشورا اشاره کرد.. ازجمله آثار چاپ‌شده او می‌توان به تصحیح دیوان حزین لاهیجی4 و گردآوری بهترین مراثی با عنوان شفق خونین و سیری در تاریخ مرثیه عاشورایی اشاره کرد.
  • سرانجام در 17 اسفندماه 1381 درگذشت و در مقبره الشعرا طوس آرام گرفت.
  • رهبر معظم انقلاب درباره وی گفته است:«عندلیبی شیرین‌کار، غزل‌سرایی نادر، شاعری مضمون یاب ، سخن‌شناس و هنرمندی برجسته و کم‌ادعا و درعین‌حال رفیقی شفیق و دردآشنا بود. روزنامه قدس 17/12/1383»
  • رهبر انفلاب در جای دیگر می فرمایند: ...مرحوم صاحب‌کار - سُهی - اوّلی که توی آن جلسه(انجمن نگارنده) آمد، یک طلبه‌ای بود؛ خب، ذوق شعری داشت و غزل میگفت؛ اما چند سال قبل وقتی که فوت شد، قطعاً یکی از اساتید برجسته‌ی شعر سبک هندی در کشور ما بود. او از اول اینطور نبود؛

 

کلمات کلیدی

ارسال نظر

تریبون