حسن رحیم پور ازغدی
چکیده:
«جامعه ی دینی بدون تشکیل حکومت دینی تحقق نمییابد». این جمله پیام کلی مقالهای است که در پی خواهد آمد، اما تحقیق پذیری آن در گرو بیان و تبیین دو مقولهی «انسان» و «حکومت» است، که نویسنده کوشیده است تا نخست، ترسیم واقعی از چهرهی انسان در معرفت دینی با مقایسهی آن با انسانشناسی طبیعت گرا، بنماید.
لبّ مطلب این است که در اسلام، برخلاف مکاتب طبیعت گرا، حقیقت تجزیه نمیشود و از این رو، در این دیدگاه الزامات اجتماعی مذهب جزء لوازم حقیقت مذهب است؛ دنیا عین آخرت و آخرت دنباله دنیا است؛ و لذا انسانِ اسلام، مسؤول است زیرا هدفدار است.
در همین ارتباط، نویسنده خاطر نشان میسازد که علت عقب افتادن شرق اسلامی دنباله روی فاقد عقلانیتی بوده است که ملل اسلامی از سرمایهی معنوی خود غافل شدهاند و سمعا و طاعتا از فلسفهی غرب تبعیت کردهاند.
مسأله ی دوم، یعنی حکومت نیز براساس نوع معرفتی است که دین از انسان ارائه میدهد و لذا مسؤولیت ادارهی امور جامعه یک کوپراسیون همانند همهی شرکتها نیست. همچنین مسؤولان امور جامعه براساس احساس مسؤولیت دینی در چارچوب شناخته شدهای حکومت را در دست میگیرند که در منشور امیرالمؤمنین علیهالسلام به مالک اشتر و سایر افاضات ایشان در نهج البلاغه و کتابهای حدیث بیان گردیده است.
نویسنده، در پایان، با عطف توجه به پارهای از آموزههای معرفتی امام علی علیهالسلام نسبت به روشهای بهینهی کشورداری و مردم داری مقالهی خود را به پایان میبرد.
گفتگو را با مقدمهای بسیار ساده و در عین حال بسیار مهم و مغفول آغاز میکنیم.
اگر گفته شود غالب اصولی که بنیاد جامعهی دینی را باید بر آنها ریخت، از ثبات عقلی و ضرورت دینی برخوردار هستند، به آن معنی نیست که جامعهی دینی یک جامعهی پیش ساخته است؛ بدین معنا که یک مرتبه از بالا نازل شود و درست، سر جای خودش قرار گیرد و ما دیگر زحمتی جز زیستن در آن جامعه برعهده نداریم!
جامعهی دینی تعریف دینی مشخص و روشنی دارد، که نقطهی تمایز ما با مذهبیهایی است که در ذیل سنت لائیسیته فکر میکنند اما با این حال جامعهی دینی به اجتهاد و تکاپو و سازماندهی عاقلانه احتیاج دارد.
جامعه ی دینی بدون تشکیل حکومت دینی تحقق نمییابد؛ کسانی که ادعا میکنند جامعهی دینی بدون در اختیار گرفتن اهرمهای قدرت برای اعمال احکام اجتماعی دین ممکن است، فقط ادعایی دارند، ولی در عین حال باید دانست که ساختن جامعهی دینی یک کار صرفا حکومتی نیست.
نسبت حکومت دینی و جامعه ی دینی
داشتن جامعه ی دینی بدون حکومت دینی و خواستن حکومت دینی بدون جامعهی دینی نه مفید است و نه ممکن. یک ملازمهای شبیه به تضایف بین این دو مقوله برقرار است. یعنی جامعه ی دینی و حکومت دینی در رابطه با همدیگر معنی میشوند، نه جدا از هم. از حیث دیگری هم با هم اشتراک دارند و آن مجاهدت بیشتر برای رسیدن به نصابهای بالاتر جامعهی دینی و حکومت دینی است.
مدیران عاقلتر و صادقتر، نرم افزار پیچیده تر، نظام آموزشی درست، رسانه های سالم، همگی اینها ملزومات یک پروسه در جامعه ی دینی است. البته در هر صورت حاکمان، بشرند و افراد بشر، اگر بخواهند به روال دینی حکومت کنند، بدون سعی و خطا نمیشود. حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: "انما الوالی بشر لایعرف ما تواری عنه الناس به الامور" (نهج البلاغه، ک 53 ، به مالک اشتر) یعنی مسؤولان حکومت دینی بشرند، همهی ضعفهای بشری ما در تشکیل حکومت دینی توسط ما، بروز میکند.
در واقع، ما در مقام نظریهی حکومت دینی قاطع هستیم، و در عمل به آن نسبی. یعنی برای تحقق کیفی و کیفیتر جامعهی دینی و حکومت دینی باید مدارجی قائل بود. و البته این امر طبیعی است که ما اگر برای تحقق بخشیدن به حکومت دینی؛ با کمبود نرمافزار یا سختافزار مواجه شویم به همان نسبت ضرباتی را تحمل خواهیم کرد.
نکتهای که در این نوشتار در صدد روشن کردن آن خواهیم بود، این است کهیکی از آموزههای بزرگ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، که امام علی ابن ابی طالب علیهالسلام آن را با پیروزی کامل تحقق عینی و اجتماعی داد، پاسخ به این مسأله بود که «آیا حقیقت قابل تجزیه است؟» این مسألهای است که هم اکنون در مباحثات فلسفهی سیاسی، فلسفهی حقوق و فلسفهی اخلاق جاری است.
تجزیه ی حقیقت ایمانی از حقیقت معرفتی
درس بزرگی که در ارتباط با تجزیه ی حقیقت از امیرالمؤمنین علیهالسلام میآموزیم، این است که حقیقت ایمانی را از حقیقت معرفتی و عملی نمیشود منفک کرد، زیرا تأثیرات دنیوی و اخروی ناشی از رفتار فردی و اجتماعی ما در هم تنیده است. الزامات اجتماعی مذهب جزء لوازم حقیقت مذهب است و نمیشود دنیا و آخرت را در خود و رفتار خود از هم جدا کرد. البته از دید یک دهری و چشم انداز طبیعت گرایانه ممکن است ارتباط منطقی بین جهان دنیوی و علایق روحانی دیده نشود و هدف مذهب ربطی به دنیای ما نداشته باشد، و اساسا قابل درک نباشد. یعنی حقایق ربانی (به معنای کلیسایی، نه اسلامی)، آن قدر مقدس باشد و مجمل و چند قرائتی که هیچ فاعل عاقلی به آن نزدیک نشود و این جا دیدگاه اسلام با سایرین تمایز پیدا میکند، زیرا در منطق اسلام، ایمان همان قدر که یک حقیقت اگزیستانسیال است، به همان اندازه، یک حقیقت معرفتی و عملی است.
انسانشناسی اسلامی و طبیعت گرایی
در منطق اسلام، انسان مثله نمیشود، یعنی به چند بخش جدا از هم تجزیه نمیشود؛ انسان یک مجمع الجزایر پراکنده نیست که اعتبارا به یک انسان واحد، و یک جامعهی انسانی وحدت پیدا کند. انسان یک نفس است با قوای متعدد؛ یک منشور است با وجوه متکثری که در همدیگر میتابند. بنابر این نمیتوان ایمان را از عمل، اخلاق را از اقتصاد، حق را از تکلیف، دانش را از ارزش، اعتباریات را از حقایق، توصیهها را از توصیفات، دین را از دنیا، فرد را از جامعه،و معاش را از معاد تفکیک کرد.
نظریه پردازان لائیک انسان را با تفکیک ابعاد مادی او از ابعاد معنویش در واقع زنده زنده قصابی کردهاند؛ به این معنا که دین حق ندارد در حوزهی حکومت و اقتصاد و حق و تکلیف دخالت بکند؛ کار قیصر را به قیصر بگذارید و کار خدا را به خدا.
فاشیستها، مارکسیستها و لیبرالها، همگی با همین استدلال در برابر تز انبیا ایستادند، و امروز نتیجهاش این شده است که در نظام سرمایه داری بی روح، انسان به گونهی جانوران دوپایی درآمده است که بدون کشف معنای زندگی با تمام قوا به دنبال تأمین شرایط زندگی میدود و کمکم تبدیل میشود به آدمی که واقعیتش در حوزهی قدرت و لذت محدود میشود و رئالیسمش فقط در بازار معنا پیدا میکند، و مطالباتش از همهی عالم فقط تفنن است و مصرف و هیجان؛ دلش را با شکمش عوضی میگیرد؛ تمدنش در صنعت و ابزار تجلی میکند و ادبیات و هنرش سرتاسر نهیلیسم و نسبیت گرایی میشود. این شخص اکنون آن انسانی نیست که مستحق نام انسان بود؛ تنها عملی که به کار شناختن این انسان میآید روانشناسی عشرت و دنائت است.
جامعه ی پیشرفته در این فلسفه تازه در سیکل مصرف و مصرف برای تولید و دیکتاتوری ماشین، استبداد پول و سرمایه و در واقع یک نظام بردهداری جدید میافتد؛ نظامی که مناسبات برده داری را حفظ کرده است، ولی به صورت مکانیزه و مدرن در این منطق اول زندگی را پوچ میکنیم و آنگاه به وسیلهی بهداشت و صنعت و انفورماتیک سعی میکنیم این انسان را از دو طرف کش بدهیم، یعنی او را ازلی و ابدی کنیم، و چون که دیدیم نمیتوانیم، احساس عبث میکنیم و میپرسیم: «آیا به راستی این زندگی بالاخره فلسفهای داشت یا نداشت؟». آدمهایی میشویم که زندگی میکنند، بدون این که فکر کنند.
در جوامع ثروتمند و صنعتی یا فراصنعتی متفکران دردمند اجتماعی این مسأله را مطرح میکنند که بشر مدرنیته به صورت یک دستگاه خودکار فاقدشعور درآمده است. آدمها ماشین هایی میسازند که مثل آدمها کار میکنند، ماشینها هم به نوبهی خود آدم هایی میسازند که مثل ماشین کار کنند. در این مدینهی فاضله، اگر چه هوش آدمها زیاد میشود، لیکن عقلشان کم میشود. فشار اطلاعات و مهارتها بالا میرود، ولی فشار شعور عمیق انسانی در مسائل اصلی حیات پایین میافتد، چنان که یک مرتبه میبینید جزئیات بسیار ریز درک میشود، در حالی که حقایق بسیار بزرگ و اصلی اصلاً دیده نمیشود. و این بدان معنا است که دیگر عقل و اخلاق در نحوهی استفاده از آن ابزار و اطلاعات پادرمیانی نمیکنند. این انسان به طور مداوم کار میکند، اما برای کار خودش نمیتواند هیچ توضیح انسانی بدهد؛ حتی وجود خودش را نمیتواند معنی دار بکند، و در چنین جامعهای روشها جای هدفها را میگیرند و حقیقت مجهول میشود. بیان درست و کلامی که حجت و فصل الخطاب باشد وجود ندارد.
در این منطق مسؤولیت بشر را به نام حقوق از یاد او میبرند و انسان مسؤولِ دردمندِ آرمان خواه را به انسان زیاده طلب، بیآرمان و خودخواه تبدیل میکنند.
در این دیدگاه چندان روشن نیست که در بین انسان مؤمن و انسان شکاک و لاادری، کدامیک انسانترند.
دکترین تکلیف انسان، که وی را مکلف میسازد به ازای حقوقی که در این عالم دارد از عهدهی آنها برآید، زیر پای ماتریالیسم سرمایه داری له میشود. رذیلتها عادی میشوند و فضیلتها از سکه میافتند، و آن انسانی که میخواست جای خدا را بگیرد، یک مرتبه در فهرست فنومنولوژیستها در کنار زرافه، مگس و... قرار میگیرد (البته چون نیروی حیاتی در او کمی پیچیدهتر است، تفاوتی هم با آنها خواهد داشت.).
در این منطق همه چیز، برای این که از شر هر نوع عقلانیت و مسؤولیت آبرومندانه خلاص بشود، پسوند آزادی میگیرد؛ تجارت آزاد، ایمان آزاد و اخلاق آزاد. ارزشها هم، اگر صریحا و به طور بنیادی نفی نشوند، در این جامعهبیحیثیت میشوند، یعنی دوباره با یک اولویت بندیها و اهداف دیگری باز تولید میشوند. درست برخلاف آنچه انبیاء به ما آموختهاند که زنده بودن وسیله برای انسان بودن است. در این فرهنگ زنده بودن خودش هدف است.
تئوری زندگی بدون اعتنا به احکام و حقایق، و از نظر انداختن عدالت برای ثروتمند شدن و قدرتمند گردیدن، درست وجه مقابل تز انبیاست.
نفی این شعار که توسعه و مدنیت و آزادی و پیشرفت، هدفند، وسیلهای است برای اهداف دیگری که در رأس آن از سر راه برداشتن عنصر مسؤولیت انسانی است. البته همهی اینها هدف هستند، اما همهی هدف نیستند. یعنی اهداف واسطهاند، نه اهداف غایی؛ و تفاوت اصولی جامعهی دینی با جامعهی غیردینی در همین است که اینها را اهداف واسطه میداند نه اهداف غایی.
اشکال عمدهی دیدگاه غیردینی در این است که آنها این همه آرزوی کوچک و دون شأن انسانی را - که از حیث تأثیر و صراحت گرچه کوتاه مدتند، اما در عین حال مشغله زا هستند - روی سر انسان میریزند و به مردم اجازه نمیدهند که به صرافت یک جامعهی متکاملتر و دینیتر بیافتند. همه ی ما در چنین جامعهای همچون دندانه های کوچک یک چرخ عظیم هستیم که ماشین بیاحساس و شعوری - که دیگر او ارباب ماست، نه ما ارباب او - آن را به دلخواه خود به حرکت وامیدارد، و این خطر از عواقب بینش ثنوی گری و تفکیک ماده از معناست؛ البته خطرات دیگری هم وجود دارد، مثلاً تز فرهنگی که میگوید ارزشها در عالم معنا رقم نخوردهاند و به دنیای واقعی ما مربوط نیستند، به میل من و تو متصلند، هیچ ما به ازایی جز قراردادهای ما ندارند، این تز عملاً میگوید ما واقعیت خوب نداریم، یعنی اصلاً تصور ما از خوب و بد یک ظرف تهی است که تصمیم ما این ظرف خالی را پر میکند؛ و فارغ از تصمیم ما خبری نیست. این باد سردی که در حوزهی اخلاق وزیده و یکی دو قرن است که مفهوم وجدان را، مفهوم بدیهیات عقل عملی را و مفهوم بدیهیات عقل نظری را، یکجا سرما زده و منجمد کرده همهاش از ملزومات همین مثله کردن انسان است،اما کسی یارای گفتنش را نداشته و ندارد.
دنباله روی از غرب
جوامع اسلامی چرا عقب افتادند؟ پاسخ آن این است که ما در آکادمیهای علوم اجتماعی و علوم انسانی به گفتن و شنیدن مقدار انبوهی از جملات کلیشهای معتاد شده ایم. در علوم سیاسی، اجتماعی و تربیتی، هنوز بند ناف ما به ترجمه بسته است و جرأت بالغ شدن، سؤال کردن و شک کردن در آنچه ترجمه میشود هم نداریم. هنوز باید حرفی را که چند دهه قبل زده میشد، همچون سیاهی لشکر در کشورهای شرق مانند رعایای فرهنگی و علمی آنها، تکرار کرد. عمق فاجعه، لیکن، تا آنجاست که اگر یک نظریهپردازی در علوم انسانی به تناقض گفتن و تناقض شنیدن عادت کرد، ما هم سمعا و طاعتا همان کار را بکنیم.
آنچه یک فیلسوف سیاسی ماتریالیست در غرب میگوید، ما بدون توجه به لوازمش همان را - در عین حال که مذهبی هستیم - تکرار میکنیم. اگر بگوید - چنان که گفتند - که نتیجهی عمل، بدی عمل را میپوشاند و عامل را تبرئه میکند، (چون مردم به تدریج بدیها را به نتایجش میبخشند و یادشان میرود) منتها برای بقای بیشتر دولت بهتر است که افراد بیشتری را در دولت شریک کنیم، آن وقت ما هم این را عینا مینویسیم، اما با این تفاوت که یک «به نام خدا» اولش اضافه میکنیم و توجه نداریم که این با تفسیر علوی از نظام اجتماعی منافات صددرصد دارد، و اساسا دو مقولهی متباین و متضادند.
مسؤولیت اجتماعی در نگاه امام علی علیه السلام
مسؤولیت اداره ی امور جامعه در نگاه امیرالمؤمنین علیهالسلام یک کپراسیون1 همانند همه ی شرکتها نیست، که این در نگاه آتئیستی به مسؤولیت اجتماعی، به یک مدنیت غیر دینی منجر میشود و اینها دو راه مجزا از یکدیگرند.
در فرهنگ امام علی علیهالسلام اخلاق را نمیشود به روانشناسی و روانشناسی را بهمکانیک بدن و اعصاب ارجاع داد و تعریف حقوق طبیعی به حقوق فطری مجاز نیست. در این مکتب نمیشود سیاست را به دیپلماسی قدرت ارجاع داد، نمیشود به عقیده و اخلاق بیاعتنا بود و همه را از حاکمیت و دولت و پارلمان تفکیک کرد.
رجل سیاسی، در تعریف معاویههای تاریخ، هنرپیشه است. رجل سیاسی یا سیاستمدار، یعنی سخنران ماهر، و سیاست (در این منطق) یعنی بازی با افکار عمومی. مثال بارز آنان سگها هستند که با بینیشان استنتاج میکنند که به کدام سو باید بروند؛ سیاستمداران هم در منطق معاویهای از شامهی خود استفاده میکنند که چه وقت چه سخنی را باید بر زبان آورد، و چه سخنی را باید به کلی فراموش کرد. اینها باید فقط نقشه کش باشند و، بدون هیچ غایت عقلی و اخلاقی، ملاحظه کنند که چطور میشود از نردبان قدرت بالا بروی که تو را پایین نکشند. وقتی به آنها بگویی تکلیف ارزشهایی که وعدهی آن را میدادیم، قوانین اسلامی، آن چیزهایی که انقلاب به خاطر آنها پاگرفت چه میشود، میگویند دوران لافهای بزرگ سپری شده و باید اکنون دوباره خود و امکانات و پتانسیلها را اندازه بگیریم، اصلاً به بشر نیامده که از اصول متعالی حرف بزند و شروع میکنند دربارهی زبونی انسان ساعتها خطابه خواندن. این عده در بحث از اصول، شکاکند، اما در تمتع و استفاده از قدرت، مطلقا شک نمیکنند، یعنی کاملاً متسلط، متکی به نفس، قائم به ذاتاند؛ یعنی همان کسانی که اصول موضوعهی جامعهی دینی و حکومت دینی را در هنگام بحث تئوریک قبول ندارند و همه چیز را مشکوک میدانند و میگویند که این قوانین کلاً بیاعتبار است، موقع برخورد با منافع، تصریح میکنند که منافع ما خیلی معتبر، قطعی، ضروری، ثابت و تردیدناپذیر است.
در پاسخ آنان - در سراسر جهان اسلام - باید گفت که خیر، ما وانهاده به خود نیستیم؛ همه چیز زاییدهی قراردادهای ما نیست، ما بنیاد انتولوژیک ثابتی داریم که با هیچ قرار و مداری بهم نخواهد خورد، و آن منشور زمامداریامیرالمؤمنین علیهالسلام به مالک اشتر است.
دکترین ثابت مسؤولیت اجتماعی مدیران در منشور نهج البلاغه
امام علی ابن ابی طالب علیهالسلام وقتی در نهج البلاغه از کمال حرف میزند، دنبال کمال مطلوب رواقی و مدعای یک انسان فیکس شده، یک مجسمهی بیحرکت، یک انسان غیرطبیعی، و یک موجود غیرانسانی نیست. امام علیهالسلام از انسان طبیعی میخواهد که با ارادهی خودش به یک انسان مافوق طبیعی تبدیل بشود. همهی ما در منطق علی ابن ابی طالب علیهالسلام یک انسان بالقوهایم. یعنی هر چند که صورت همهی ما انسانی است، اما در تبدیل سیرت خود به انسان باید تلاش کنیم تا آن که انسان بالفعل گردیم و این همان هدفی است که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در فلسفهی بعثت خود فرمود که: «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» یعنی: بعثت من در واقع، برای نهایی کردن اخلاق کریمه است. به عبارت دیگر، یعنی من آمدهام تا از انسان بالقوه انسان بالفعل بسازم. و بر همین اساس علی ابن ابی طالب علیهالسلام را معلم اخلاق، امام اخلاق و امام فضیلت، میخوانیم. امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتی حکومت تشکیل میدهد، با تازیانه در مجامع عمومی حاضر میشود و مردم را به اجرای عدالت فرامیخواند.
اسلام بدون جهاد و عدالت، اسلام رفورمیستی، اسلام بیدردهایی است که همواره با وضع زمان حاضر و با فضای غالب جهانی خو میکنند و در عین حال سعی میکنند اسلامی تابع معیارهای حاکم بر جهان بسازند و ارائه کنند؛ هر جای اسلام که با گفتمان حاکم جهانی مخالف بود، باید تراشیده و حذف بشود، در این مقابله اسلام است که محکوم به شالوده شکنی میشود و با این حال، اجتهاد نباید صورت بگیرد. در این دیدگاه اگرچه اسلام، دین توحید است، اما توحیدی نیست که رژیم اقتصادی و سیاسی و حقوقی جامعه را عوض کند؛ و این برخلاف اسلام ناب محمد علیهالسلام است. اسلامی که آنها از ما توقع دارند، توحید منفک از همهی زندگی است، یک توحید ذهنی و انتزاعی است که فقط میتواند بین ذهنها وزبانها مبادله بشود و هیچ تأثیری در عالم خارج نگذارد، و به بیان روشنتر، هیچ لطمهای به منافع کمپانیهای سرمایه داری نداشته باشد.2 اسلامی که در سنت لائیسیته بازپروری و باز تولید میشود، اسلامی بدون جامعهی دینی متعهد و مسؤول است.
نمیشود اسلام را قبول کرد، اما جامعهی درخواستی اسلام را رد کرد، رژیم حقوقی اسلام را نخواست، به لوازم اجرای عدالت اسلامی تن نداد. نمیشود اسلام را خواست، اما حقوق بشر را از بستهبندیهای منابع ماتریالیستی تأمین نمود و به جامعهی دینی تحمیل کرد. این یک خیانت بزرگ است.
ما باید بیاموزیم و تمرین کنیم که اقتصاد را پشت به عرفان، حقوق را پشت به تکلیف، و دین را پشت به زندگی ملاقات نکنیم. باید حقوق بشر، حکومت، دولت، قانون، اقتصاد و فضیلت را در متن دین فهمید. باید ماده و معیشت و مدنیت و قانون را در متن خداشناسی و خداپرستی تفسیر کرد. اگر وحدت کلی آموزههای اسلام به اجزای نامربوط تجزیه گردد، در نهایت، یک کل نامعقول به بار میآید. این درست است که وقتی تک تک اجزای اسلام جدا جدا بررسی شوند، غلط به نظر نمیرسند، اما وقتی همهی این پاره تفسیرها را کنار هم بگذاریم و ترکیبش کنیم - بدون توجه به آن وحدت و آرمان کلی اسلام - همه چیز مضحک است؛ یعنی یک چهرهی کاریکاتور مضحکی از اسلام که تفاوتش با چهرهی واقعی در اجزائش نیست، در کلیت ابعادش هست.
در آکادمیهایی که برای جهان اسلام و شرق تئوری میسازند اسلام به این نحو دوباره دارد بازسازی میشود، دوباره گریم میشود تا خسارات زلزلهای را که در دو سه دههی اخیر توسط جنبش بیداری اسلام در جهان ایجاد شد، جبران نماید.
http://www.ghasednoor.ir/fa/tiny/news-200
ارسال نظر