شیخ شفیق جرادی متولد جنوب لبنان است و در حوزههای علمیه لبنان و قم درس خوانده است. وی بهلحاظ علمی چهرهای شناختهشده در لبنان و حتی منطقه است و یکی از پایههای علمی و فکری حزبالله لبنان به شمار میرود. استاد جرادی علاوهبر عضویت در شورای مرکزی جنبش حزبالله و تدریس در حوزه علمیه و دانشگاه «قدیس یوسف» بیروت، مدیریت پژوهشکده مطالعات دینی و فلسفی «المعارفالحکمیه» را نیز برعهده دارد و بهخصوص در سالهای اخیر روی مطالعه درباره تمدن نوین اسلامی و آرا و تفکرات رهبر معظم انقلاب در این حوزه متمرکز شده است. ازجمله اقدامات ایشان میتوان به برگزاری همایش اجتهاد و نوآوری از دیدگاه آیتا... خامنهای در خرداد١٣٩٠ در بیروت اشاره کرد. شیخ شفیق جرادی معتقد است که امامخامنهای دارای چارچوب و طرح فکری اجتهادی برجستهای است و همه ما مسئول مطالعه درباره آن هستیم. در این راستا بود که همایش مذکور برگزار شد و همایشی نیز درحال برنامهریزی برای برگزاری است که کمکاری پژوهشگران و متفکران بهخصوص در ایران، آنرا به تأخیر انداخته است. ایشان نتایج همایش اول را عالی و شگفتانگیز ارزیابی کرد. استاد جرادی ماه رمضان امسال میهمان مشهد بود و بهجرئت میتوان گفت که بیشتر وقت خود را به تدریس و سخنرانی و ارائه مقاله گذراند.
ما در قرن حاضر شاهد تلاش برای بازگشت به اصول اولیه اسلام هستیم. بهعنوانمثال جریانهای سلفی مثل اخوانالمسلمین از دل اهلسنت بیرون میآیند و انقلاب اسلامی ایران که مبتنیبر تفکرات شیعی است با تکیه بر معارف اهلبیت(ع) شکل میگیرد. دلیل این تلاش چیست؟
من معتقدم که در حرکت تمدنی، سنتها و قواعد خاصی وجود دارد که بهموجب آنها هر تمدنی جوانه میزند، متولد میشود، به جوانی میرسد و... . تا اینکه به سنی میرسد که اضطراب و اختلال و سرگردانی بر آن حاکم میشود و پس از آن مرحلهای شبیه پیری است؛ از این نظر که زمام امور در زمینه عمران و آبادانی زمین را در اختیار تمدنی قرار میدهد که پس از او شکل میگیرد و عمران و آبادانی زمین بهصورت دیگری ادامه مییابد.
در دوره زمانی گذشته، تمدن غربی توانست مسیر و نموداری صعودی را برای حکومت بر زمین ترسیم کند. به نظر من این تمدن به سه حوزه تقسیم می شد: ١. غرب اروپایی؛ ٢. غرب از بعد کمونیستی و مارکسیستی که به آن بلوک شرق اطلاق میشد؛ ٣. ایالات متحده آمریکا که یکی از قدرتهای مهم تمدن غربی را شکل داد و بعدها غربِ غرب نام گرفت. در این راستا، با سقوط بلوک شرق به نمایندگی اتحاد جماهیر شوروی و ناآرامی و سقوطهای متوالی در تمدن اروپایی، ایالات متحده توانست بهتنهایی زمام امور را به دست گیرد.
این درحالی بود که نهضت اسلامی به رهبری امام روحالله موسویخمینی متولد شده بود و من مطمئن هستم که ممکن نیست این نهضت بدون هیچ زمینهای و از نقطه صفر وارد معادله قدرت شده باشد. این نهضت با سرعت بسیار زیادی تکامل یافت و امامخمینی به حرکتهای اسلامی که از زمان سقوط خلافت عثمانی دچار شکست شده بودند، انرژی، قدرت و تکاپو بخشید. امامخمینی نهتنها در افکار اسلامی روح تازهای دمید، بلکه مفاهیم و طرحهای اسلامی را در قالبی جدید ریخت، مانند سیاست خاص اسلام، دولت و حکومت خاص اسلام، پرداختن به اصلاح جامعه بهعنوان یک مسئله اسلامی و... . یکی از امور تعجببرانگیز در این زمینه، این است که تمدن غربی بهعنوان تمدنی که به مرحله ناآرامی و سرگردانی و بعد از آن، پیری رسیده بود، شروع کرد به مقابله با نهضت اسلامی که سختیهایی را برای او بهوجود آورده بود.
نهضت امامخمینی بهعنوان یک دشمن حقیقی برای تمدن غرب تبلور یافت و این مسئله در کتاب«برخورد تمدنها»ی هانتینگتون و «پایان تاریخ» فوکویاما منعکس شد. نموداری که امامخمینی ترسیم کرد درحقیقت جهتگیری بهسمت اسلام را نشان میدهد و از زمان ایشان تا امروز سه مرحله را پشت سر گذاشته است: ١. مرحله انقلاب که روح را در بدن امت منتشر کرد و تمام احساس و قلوب ملتها را درحالیکه از سازمانهای دیگر اسلامی مأیوس شده بودند، دوباره متوجه اسلام کرد؛ ٢. مرحله برپایی دولت که اثبات کرد، تشکیل دولت براساس اجتهاد اسلامی ممکن و بلکه لازم است؛ ٣. مرحلهای که ما امروز در آغاز آن هستیم و آن تشکیل تمدن اسلامی براساس ارزشهای اجتهاد است. من بر کلمه اجتهاد تأکید میکنم چون نشاندهنده روش امامخمینی است.
اما درحالیکه تشیع، طرح تمدن اسلامی را در مسیر پیشرفت رهبری میکند، از اشاره به اخوانالمسلمین و سلفیت به اعتبار اینکه منسوب به اهلسنت و جزئی از جهان اسلام هستند، ناگزیریم. من موافق هستم که امروز رهبران جهان اسلام، شیعه یا دارای صفات شیعی هستند و حرکتهای اسلامی بهطورعمده از این رهبری اسلامیجهانی تأثیر گرفتهاند، اما لازم است که در میان اهلسنت بین اخوانالمسلمین و سلفیت تمایز قائل شویم. اسلامی که اخوانالمسلمین نماینده آن است در میان اهلسنت بهعنوان اسلام سیاسی و حرکتبخش شناخته میشود که تجربه موفقی هم نداشته است؛ بهدلیل آنچه ما در مصر شاهد بودیم، اما سلفیت متفاوت است. من اعتقاد ندارم که میتوان سلفیت بهمعنای وهابی و داعشی آنرا گروهی اسلامی به حساب آورد. حتی نمیتوان آنرا جزئی از اهلسنت برشمرد؛ بلکه سلفیت عبارت است از حزبی که مرامش دشمنی با دیگران است، وارد پیکره اهلسنت شده و نماینده عصبیت در حرکتهای اهلسنت است. من معتقدم که بحرانهای روانی که جهان اهلسنت امروز از آن رنج میبرد، کانون خوبی را تشکیل داد برای حرکتهای داعشی و سلفیت وهابی که جای پایی برای خود بیابند.
من تأکید میکنم که تمدن اسلامی ما باید از همکاری با حرکتهای اسلامی از قبیل اخوانالمسلمین بهرهمند شود؛ چون در کنار الأزهر و مؤسسات وابسته به آن، از سازمانهای رسمی اهلسنت به شمار میرود.
متأسفانه ما امروز میبینیم که تقابلهای تاریخی و نظری میان گفتمانهای شیعه و سنی احیا شده است و دشمن هم به آن دامن میزند. چگونه میتوان از شدت این تقابلها کاست و بر اصل تشکیل تمدن اسلامی تأکید کرد؟
من بر امکان تشکیل تمدن اسلامی بهعنوان تمدنی جهانی تأکید میکنم؛ چون نظریهای درباره تمدنها وجود دارد که میگوید: در هر زمانی، باید تمدنی بهعنوان تمدن شاخص و تعیینکننده وجود داشته باشد. تمدن غربی، تمدن شاخص امروز است و با ازبینرفتن این تمدن، تنها تمدنی که شایستگی جهانیشدن و رهبری جامعه بشری را دارد، تمدن اسلامی است. هنگامیکه ما از تمدن اسلامی صحبت میکنیم، نباید بین شیعه و سنی تمایز قائل شویم و باید از مفهوم امت سخن بگوییم، هرچند که طرح تمدن اسلامی، یک طرح شیعی باشد.
من اینجا میخواهم از نگاه شیعی صحبت کنم. شیعه به خودش اینطور نگاه نمیکند که مذهبی است دربرابر مذاهب دیگر مثل حنفی و حنبلی یا اشعری و معتزلی در علم کلام؛ بلکه مقصود ما از شیعه، پیروان خاص رسولا... است که میخواهند میراث ایشان را در سطح کل امت حفظ کنند؛ بنابراین شیعه درباره مسائل اسلامی نه براساس مذهب که براساس اعتقاد معامله میکند، همانطورکه درباره مسئله فلسطین یا مسائل اجتماعی مثل فقر و جهل و حق علمآموزی چنین است و امروز ایران در عرصههای علمی دنیا را پشت سر میگذارد؛ این نگاه شیعه است. در نگاه شیعه متحدنشدن با سایر مذاهب ازجمله اهلسنت، زیدیه و... ضعفی در بنای تمدن اسلامی ما خواهد بود؛ بنابراین ما باید این ارتباط را بر پایههایی استوار بنا کنیم. مشکل در برخی عرصههای اهلسنت است. آنها معتقدند که اهل سنت و جماعت هستند، یعنی پیروان واقعی رسولا... و امت اسلامی و دیگران در حاشیه هستند. این مشکل ذهنی و روانی به معالجه فکری و اجتهاد فکری و فقهی احتیاج دارد. در میان اهلسنت همه تلاش میکنند تا توانمندیهای لازم را برای اجتهاد اسلامی فراهم کنند، همانطورکه امروز شیعه برای تحقق طرح خود تلاش میکند و این چیزی است که ما میبینیم و در بحث اجتهاد جدید امامخامنهای وجود دارد؛ بنابراین برای رفع اختلافها لازم است که هم در بُعد علمی کار کنیم و هم حول مسائل خاص امت اسلامی و مرکزیت آنها، مثل مسئله فلسطین وحدت پیدا کنیم. بدون مسئله فلسطین و مرکزیت آن که درحقیقت قطبنمایی است که انتخابهای درست را برای حرکت امت نشان میدهد و مسیر امت را روشن میکند، وحدت ممکن نیست.
درباره مشکلات جاری در منطقه و جهان اسلام هم بعضی میگویند که بحرانی است بین شیعه و سنی، ولی من آنرا قبول ندارم، مشکل، مذهبی نیست؛ بلکه بخشی از آن سیاسی و بخشی دیگر درراستای مصالح گروهی خاص است. از سوی دیگر اگر مشکل به شیعه برمیگردد، جنگهای بین خود اهلسنت و درگیریهای داخلی القاعده و سلفیها با یکدیگر چه توجیهی دارد؟ این یعنی اینکه بحران دینی نیست بلکه زمینه دیگری دارد. در پایان میگویم که انگلهایی در میان مسلمانان وجود دارد مثل داعش و امثال آن که دارای افکار انحصارگرایانه، تخریبگر و تکفیری هستند و فقط باید آنها را درهم شکست؛ بنابراین بر امت اسلامی ازجمله شیعه و سنی لازم است تا به شکست این انگلها که ازسوی آمریکا و اسرائیل بهکار گرفته شدهاند، اقدام کنند. اقدامات این مزدوران در سوریه و عراق بهوضوح نشان میدهد که دست رژیم صهیونیست در کار است.
چه چالشهایی دربرابر تمدن جدید اسلامی وجود دارد؟
دربرابر ما مجموعهای از چالشها وجود دارد؛ چالش اول این است که ما باید اسلام را به شکلی ارائه کنیم که دنیا بفهمد و قیّومبودن آنرا نشان دهیم. وقتی خداوند درباره اسلام میگوید که «لیظهره علیالدین کله»، پس وظیفه پیروان این دین عرضه عناصر قیّومیت آن بر هر طرح تمدنی و فکری و دینی است. مقصود من از ارائه بُعد قیّومیت این نیست که دیگران را نفی کنیم، دستکم الان مقصود من این نیست؛ این را پنهان نمیکنم و به صراحت میگویم. من اعتقاد ندارم که عقل اسلامی بناشده براساس روش تعلیم رسولا... و اهلبیت ایشان هر طرحی را حتی اگر احیاناً در آن چیزی از الحاد وجود داشته باشد، بهطور قطعی و کامل رد میکند. بهعنوانمثال مارکسیسم در سطح فلسفه نظری، وجود خالق را برای عالم نفی میکند ولی در چارچوب درمانهای مقطعی و زمانی توانست مشکل فقر و تضاد با ثروت و مشکلات طبقاتی را حل کند و بحران اصلی اقتصاد سرمایهداری را بفهمد. چه مانعی وجود دارد که بعد قیّومیت اسلام هم از این روشها استفاده کند؛ من مانعی نمیبینم حتی اگر موضع ما درقبال مارکسیسم موضعی سلبی باشد. درباره یهودیت و مسیحیت و سایر مذاهب اسلامی هم این را میبینید و این فقط متعلق به این دین یا آن دین نیست؛ این بهمعنای معاملهنکردن با ارزشهای اخلاقی و ارزشهای انسانی متولدشده در سایر ادیان نیست؛ این قیومیت دین است و این «لیظهره علیالدین کله» است که ارزشهای انسانی را فرامیگیرد، چون دین فطرت است و ما میتوانیم اسلام را در این سطح ارائه کنیم. ما باید شعار اجتهاد فکری را بلند کنیم و من معتقدم که بهترین نمونه برای این مسئله همان چیزی است که امامخامنهای برای درمان مسائل تمدن، معرفت، فرهنگ و فکر ارائه کرده و خیلی خوب است اگر آنها را بهخوبی بخوانیم. متأسفانه ما از سخنان امامخامنهای فقط مواضع سیاسی ایشان را میخوانیم. ساخت یک تمدن حقیقی و کیفیت توسعه بنای آن، یک عمق تأسیسی دارد و لازم است که نمونههایی را درباره چگونگی الهامبخشی به متفکران در زمینه چنین طرحی مطالعه کنیم.
چالش دوم، توانایی اثبات شایستگی خود در زمین است؛ به این معنی که دولت و جامعهای را برپا کند و آن را به سایر ملتهای وابسته تسری دهد و این نشاندهنده اقتدار و قدرت و اعتمادبهنفس است و شاید امامخمینی اولین کسی بود که به آن اشاره کرد و ما اگر میخواهیم جامعهای بسازیم، بعد از اعتماد به خدا لازم است که به خودمان اعتماد کنیم. بازیابی این اعتمادبهنفس شرط موضوعی بوده و لازم است سازوکار و روشهای موضوعی هم فراهم شود و از کلام صرف پرهیز شود.
چالش آخری که میخواهم به آن اشاره کنم، زدودن موانعی است که چهره طرح تمدن اسلامی را بههم میزند از قبیل غلو، علمیکردن و دنیاییکردن دین، تکفیر، قتل و...؛ بنابراین لازم است که جهادی را علیه آنها چه در سطح نظری و چه در سطح میدانی آغاز کنیم.
در مسیر شکلگیری تمدن اسلامی، بیداری اسلامی از چه جایگاهی برخوردار است؟
درباره مسئله بیداری باید به سه سطح نگاه کنیم؛ سطح اول، سطحی است که به دست آمده و خبر میدهد که ملتهای عربی و غیرعربی در امت اسلامی، اسلام را میخواهند و به آن تمایل دارند و انتخاب اول آنها حرکتهای اسلامی است؛ نباید این امر را ضایع کرد.
سطح دوم، سطح شایستگی و کفایت رهبران اسلامی است و اینجاست که بحران روی میدهد. رهبران اسلامی نیازمند افزایش شایستگی نظری و تجربههای عملی هستند؛ بهعنوانمثال اصحاب اسلام سیاسی در سیاست دچار نقصان هستند. من اخوانالمسلمین را متهم میکنم و معتقدم که بحران کنونی آنها در مصر به دو مسئله بازمیگردد: یکی ناتوانی آنها بر فرمولهکردن طرح سیاسی اجتهادیاسلامی و لازم بود که در این زمینه به تجربه ایران اقتدا کنند و دوم، بیتجربگی سیاسی آنها در استفاده از معادلات منطقهای و بینالمللی و این مسئلهای است که تجربه بیداری را ساقط کرد.
سطح سوم که آرزوی ماست، این است که رهبران امت در مسیر این بیداری باشند تا در خدمت نهضت عمومی تمدنی اسلامی، قرار بگیرند.
وقتی به سخنان سازنده و ایجابی نگاه میکنیم، میبینیم که هر کسی که بیداری اسلامی را ارزیابی میکند، از میزان شایستگی رهبران آن انتقاد میکند؛ چراکه این رهبران فرصتها را ضایع کردند. چقدر خوب بود اگر به هشدارهای امامخامنهای توجه میشد که بیشاز یک بار فرمودند «مبادا غفلت کنید، مبادا آرام بگیرید و مبادا خوشحالی شما را فرابگیرد». چقدر خوب میشد اگر مقصود امامخامنهای را میفهمیدند.
شما به نقش انقلاب اسلامی و امامخمینی اشاره کردید، آیا لازم است که حتماً نظامی مثل جمهوری اسلامی ایران در سایر کشورهای اسلامی بر سر کار بیاید تا تمدن اسلامی محقق شود؟
نه، من این اعتقاد را ندارم؛ من میگویم که لازم است تا مسیر و روش امامخمینی محقق شود، نه نمونه حکومتی که در ایران شکل گرفت؛ اینها متفاوت هستند. براساس روش امامخمینی، ایران احتیاج دارد به اینکه نظام جمهوری داشته باشد. باید در هر نقطهای از جهان اسلام، حاکمیت اسلام باشد اما شکل آن حکومت برای هر قطب، دولت یا ملتی بستگی به ویژگیهای فرهنگی خاص آن منطقه دارد. به همین دلیل امامخمینی نیز براساس روش خود از اتحادیههای اسلامی صحبت میکند و لازم است که ما در راستای تشکیل آنها تلاش کنیم. حال ممکن است هر ملتی نظام مناسب خود را انتخاب کند. مهم این است که زمینه آن حکومت، ارزشها و شریعت اسلامی باشد و این دولتها در قالب اتحادیهای دور هم جمع شوند. به نظر من باید اینطور باشد نه اینکه نظام جمهوری اسلامی دقیقاً کپیبرداری شود.
در رابطه با طرح اخیر امامخامنهای درباره حکومت مردمسالاری دینی که در ایران رشد کرد و گامبهگام نظریهای را شکل داد و همچنان درحال تجربه است، نیز باید به متفکران و سخنرانان و هر کس که در جهان اسلام این مسائل برای او مهم است، بگویم که باید بهطور جدی به این طرح نگاه کنند؛ چون این طرح بهعنوان طرح تمدنی و سیاسی اسلام دارای اجزایی است که اصالت و معاصرت را با هم دارد.
برجستهترین متفکران و مهمترین مراکزی که امروز در حوزه اصول تمدن اسلامی مطالعه و تحقیق علمی انجام میدهند، کدامند؟
سؤال سختی است. اجازه دهید قبل از پاسخ به این سؤال بین سه سطح افراد تمایز قائل شوم: اول، روشنفکران و فرهیختگان؛ دوم، متفکران و سوم، شخصیتهای الهامبخش در حوزه فکر و فرهنگ. در میان شخصیتهای الهامبخش در تفکر تمدن اسلامی معاصر، من مطلقاً کسی را شاخصتر از امامخامنهای نمییابم و این سخن من ناشی از عواطف قلبی نیست. ما امروز نیاز داریم تا تمدن اسلامی را براساس سه مضمون بسازیم؛ یک، جامعهای توانا و کسی که چرخ این جامعه را به حرکت درآورد و آن شخص امامخامنهای است؛ دو، معارف و علوم معاصری که از دل اصالت اسلامی خارج شده باشد و صاحب طرح تحول اسلامی در علومانسانی و جهتدهنده به آن امامخامنهای است؛ سه، چارچوبی سیاسی که روابط بین مردم را براساس آن تعریف کنیم و صاحب طرح رفتاری ملی و دینی نیز امامخامنهای است. قطعاً امامخامنهای در علم جامعهشناسی سیاسی متخصص نیست و متفکران باید در این سطح فعالیت کنند، اما ایشان برای چنین ضرورت و چنین نگاهی الهامبخش است.
در سطح متفکران، من فرد خاصی را در علوم معاصر برای معرفی در این مجال نمیشناسم، اما کسانی هستند که درراستای تشکیل حد واسط مرحله قبلاز بنای دولت و مرحله بعداز بنای آن و نیازهای فکری کار کردهاند. بهعنوانمثال در ایران، آقای مصباحیزدی را داریم که در این رابطه نظریات زیادی دارد و بعضی مؤسسات هم هستند که چیزهایی تولید کردهاند. در عرصه جهانی نیز افراد و مؤسساتی هستند که در حوزه فکر و معرفت و شریعت اسلامی کارهای مفیدی انجام دادهاند، اما بارز نیستند.
در سطح روشنفکران و فرهیختگان، مبلغان جایگاه ویژهای دارند. من اعتقاد دارم که تجربه اسلامی میتواند مؤسسات فرهنگی، مراکز مطالعاتی، آموزشی، دانشگاهها و... خاص خود را بسازد و این از آثاری خوب در آینده خبر میدهد.
در طول سالهای اخیر، امامخامنهای از حوزههای علمیه و متفکران و علمای دینی خواستهاند که در حوزه تشکیل و بنای تمدن اسلامی و نظام سیاسی مطالعه و تحقیق کنند؛ آیا این امر تحقق یافته است؟
من معتقدم که امامخامنهای هوشمندانه عمل میکند؛ ایشان معتقد است که حوزههای علمیه باید کانون پیشرفت علمی و معرفتی باشد درحالیکه پیش از این حوزههای علمیه معاصرت را بهصورت گسترده نمیپذیرفتند. امامخامنهای درمقابل حوزه نمیایستد و با آن برخورد نمیکند؛ چون خود ایشان اساساً از حوزه برخاسته است، اما ایشان توانست روح و قالب پژوهش و تحقیق را وارد حوزه کند. هرچند که آنچه ما امروز در قم یا در بسیاری از مؤسسات مطالعاتی و پژوهشی و مجموعههای دیگر میبینیم، کافی نیست. ما دربرابر یک جنگ نرم قرار داریم و باید تلاش ما متناسب با آن باشد. حدود ١٥ تا ١٨سال پیش در حوزه علمیه قم ما با فقر متقنی در این زمینه مواجه بودیم، اما امروز حوزه قم را حوزهای مییابیم که میخواهد مراکز علمی مهم جهان را پشت سر بگذارد و زبانی که امروز با آن سخن میگوید معاصرتر و جدیدتر شده و این بنایی است که امامخامنهای شکل دادهاند؛ بنابراین بسیار امیدواریم و آرزو میکنیم که این حالت به خارج از ایران نیز تسری یابد.
شما در مباحث خود به مقولهای باعنوان اقتدار پرداختهاید؛ این مقوله چه نسبتی با قدرت لازم تمدن اسلامی برای مقابله با دشمنان دارد؟
وقتی ما از ویژگیهای تمدن اسلامی صحبت میکنیم باید به مقوله تمدن اقتدار نیز بپردازیم. تمدن اقتدار بهطورکلی و بحث قدرت بهطورجزئی از دو امر نشئت میگیرد: اول، بعد معنوی است. از این نظر که قلب امت باید قلبی عارف باشد. چگونه است که وقتی ما از عرفای اسلامی صحبت میکنیم میگوییم که خداوند در قلب آنها عظمت یافت؛ همانطورکه امیرالمؤمنین(ع) میفرماید:«هر آنچه غیر از خدا، در چشم من کوچک است». امامخمینی عرفان را از دایره فرد به دایره سیاست و اجتماع و تمدن انتقال داد؛ پس آنچه درباره فرد صحیح است، درباره امت نیز صادق است؛ بنابراین ما میتوانیم بگوییم که خداوند در قلب امت عظمت یافت و هرآنچه غیر از او، در چشم امت کوچک شد و این به اراده قوی منجر میشود و ما آنرا آزمودهایم. هنگامیکه اراده و عزم و اعتماد به خداوند تقویت شد، سلاح عادی مثل سلاح هستهای عمل میکند.
دوم، شرط موضوعی است و آن شایستگی شکوفایی و پیشرفت سریع است که استثنا هم ندارد. ما از هواپیما و موشک و اشکال مختلف سلاح صحبت میکنیم که موجب رعب دشمن میشود و حتی اگر از آنها استفاده نشود، بهطور جدی اثر بازدارندگی دارد.
حزبا... لبنان در زمینه مقاومت و مقابله با دشمن و همچنین در زمینه گسترش همزیستی بین پیروان ادیان و مذاهب مختلف تجارب ارزشمندی دارد؛ اصول کلی رفتاری جنبش حزبا... چیست؟
حزبا...، حزبی است که بهلحاظ دینی به ولایتفقیه ایمان آورده است و عبارت از ملت و نسلی است که قبلاز آشنایی و ارتباط با امامخمینی و ولایتفقیه، سقوط و یأس را تجربه کرده بود و پساز آن بود که عزت را تجربه کرد و فهمید که عزت در چیست. تمام حالات حزبا... مولود این ایمان و فناست که معتقد است «هر فردی که پروردگارش را میجوید، او را در روز قیامت ملاقات خواهد کرد».
مسئله دیگر این است که حزبا... از مسیر و روش امامخمینی چیزهایی را فهمید که دیگران نفهمیدند؛ دیگران روش امامخمینی را به سلطه و دیکتاتوری و غصب تعبیر کردند، اما حزبا... از آن، قدرت و اعتمادبهنفس و این را که باید صاحب فکر و تدبیر باشد، آموخت. حزبا... آموخت که بدون حکمت، شجاعت و قدرت کافی نیست. این حکمت انعطافپذیری را اقتضا میکند؛ یعنی هنگامیکه در جامعهای تعدد دین و مذهب و سلیقه وجود دارد، باید آنرا پذیرفت نه اینکه انحصارطلبانه برخورد کرد. این یک اصل است در روش ولایتفقیه و امامخمینی. حزبا... توانست اثبات کند که فرد مسلمان و شیعه و عقل انعطافپذیر او میتواند به اصیلترین اصول بازگردد و بهعنوان بهترین گروهها با تکیه بر تدبیر انعطافپذیر خود، از آنها در محیط زندگی و حرکت جامعه خود استفاده کند.
جمهوری اسلامی بهعنوان نمونهای از یک حکومت جدید دینی که هنوز درحال آزمودن است، کدامیک از مشکلات خود را هنوز حل نکرده است؟
من آرزو دارم که جمهوری اسلامی که در عرصه بینالمللی نقشآفرینی میکند، بیشتر به چگونگی ارائه طرح فکری و تمدنی اسلامیاش خارج از چارچوب رسمی دولت فکر کند و متفکران و فقها با این ذهنیت که درقبال آن مسئول هستند، به این توجه کنند که ملتهای پیرامون ایران به تلاشهایی مثل آنچه ایران انجام داده است، نیاز دارند.
به هرحال، مشکلات و چالشهای زیادی دربرابر جمهوری اسلامی وجود دارد که باید آنها را حل کند. جمهوری اسلامی معترف است به اینکه بسیاری از امور دولتی و حکومتی با ارزشهای دینی انطباق دارد، اما احکام فقهی مرتبط با آنها نیاز به مراجعه و فرمولهکردن دارد؛ مثل احکام بانکی که به تأویل اجتهادی نیاز دارد. در این میان، حل مشکلات اداری و ترافیک سنگین بهخصوص در تهران سخت به نظر میرسد. مشکلات اداری، به یک چالش جدی تبدیل شده است. چهره بیرونی یک کشور را امکانات عمومی، فرودگاهها، بنادر و بعضی بخشهای اداری تشکیل میدهد و متأسفانه مشکلات ایران در این حوزه دردناک است. این فقط نظر من نیست و این مسئله را از افراد بسیاری شنیدم که از آن شکایت داشتند. به نظر من ما برای حل این مشکل نیاز به یک حرکت انقلابی داریم.
همچنین بعضی مردم معتقدند که افرادی در سیستم اداری حضور دارند که اعتقادی به نظام جمهوری اسلامی و ولایتفقیه ندارند. به نظر من این جزئیات در تمام دنیا وجود دارد و برعکس، از عناصر قدرت حکومت است. مهم این است که حکومت درمقابل این جزئیات خویشتنداری کند و لازم نیست با ترس شدید به آنها نگاه کند.
باتوجهبه وجود حرم مطهر علیبنموسیالرضا(ع) در مشهد، آیا مراکز فرهنگی، علمی و پژوهشی توانستهاند در فعالیتهای خود حق مطلب را ادا کنند؟
مشهد امروز نماد شیعه و قبلهای است که دلهای بسیاری به آن توجه دارند. من معتقدم بهترین مبلّغ در مشهد باید مردم باشند تا جاییکه وقتی من بهعنوان یک عالم دینی مسن به اینجا میآیم، از ادب، ولا، دعا، نماز، زیارت، تشیع و رفتار آنها درقبال امامرضا(ع) درس بگیرم. مؤسسات و سازمانهای مختلف تلاش زیادی در مشهد انجام میدهند، اما باید توجه بیشتری وجود داشته باشد و به جایی برسیم که هرکس به مشهد میآید، انگار که به همایش عمومی شیعیان آمده است و شیعیان مناطق مختلف درباره مسائل یکدیگر گفتوگو کنند، همانطورکه امامخمینی انتظار داشتند حج یک همایش جهانی برای مسلمانان باشد و آنها از مشکلات یکدیگر باخبر شوند؛ مشهد این ظرفیت را دارد. دراینراستا، متأسفانه برخی مؤسسات حرکت جداگانهای دارند و همسو نیستند.
منبع: روزنامه شهرآرا، 13 مرداد 1393
http://www.ghasednoor.ir/fa/tiny/news-1168
ارسال نظر