داستان اشرافیت اسلامی هر از چند گاهی -و آن هم به دلیل دعواهای سیاسی روزمره- نقل محافل میشود. مصادیق آن مورد مذمت اهالی محافل قرار میگیرد و تمام. داستان به حاشیه میرود و حداکثر مورد مطالبه گروههایی دانشجویی قرار میگیرد که تنها به شعار بسنده کرده و برای پایان دادن به داستان، راهی به پیش نمیگذارند.
سوال اینجاست: مگر در سال ۱۳۵۷ انقلاب اسلامی در این کشور نشد؟ مگر رهبر انقلاب و یارانش از جمله عالمان دین نبودند؟ مگر عدالت، شاخصه شیعه در طول قرن ها مبارزه و مظلومیت نبود؟ هر سه سوال پاسخی یکسان دارد و آن آری است. پس باید اشکال کار عمیق تر از اینها باشد یا در شناخت دین اشتباهی رخ داده و یا در شناخت عالمان سیاسی از دین.
نگارنده خواستار آن است که جهت عدم تفصیل مطلب، فرض را بر نقصان شناخت عالمان سیاسی از دین بگذارد و برای اثبات این فرض، از دادههای تاریخی پس از انقلاب اسلامی یاری بجوید. اما پیش از ورود به متن بحث، لازم است از خواننده گرامی درخواست شود فرض مطلب پیش از اتمام آن موجب جسارت به علما نگردد.
دو بینش
الف) اسلام فقاهتی
پس از انقلاب اسلامی، روحانیت سیاسی کشور را می توان در دو بینش متفاوت یافت. از جمله شاخصههایی مهمی که موجب ایجاد این دو بینش شد، بحث عدالت اجتماعی بود. بینش اول دارای سابقه و سنگینی در حوزه فقاهت بود و دنیا را با فقه جعفری(ع) میدید. فقهی که در طول ۱۴۰۰ سال تکامل یافته بود ولی در حوزه فرد و حداکثر اجتماع مسلمین. عدم برخورد با مباحث حاکمیتی موجب شده بود در باب مسائل حکومتی و سیاسی سخن خاصی نداشته باشد چرا که از آن استخراج نشده بود. از جمله مباحثی که در حوزه حاکمیت دارای اهمیت است عدالت ساختارمند است. یعنی طراحی ساختار نظام سیاسی مبتنی بر عدالت اجتماعی. تا به حال به فقه جهت طراحی ساختار نظام سیاسی رجوع نشده بود چه رسد به طراحی ساختاری بر مبنای عدالت.
این مسئله سبب می شود فقهای مبارز که عمری برای اعتلای اسلام زندانها رفته و مبارزهها کردهاند و بسیاریشان در زندگی شخصی خود ساده زیستی را پیشه کرده اند و اسلام مان را از آنها یاد گرفته ایم، با اصلاحات ارضی پس از انقلاب اسلامی مخالفت کنند چون فقهی که خوانده اند مالکیت را محدود نکرده است.
فقه، مرز میان پرتگاه و راه است. یعنی خط قرمز و خط قرمز برای زمانهای خطر و بالاتر از آن برای زمانهای بحرانی است. یعنی فقه حداقلها را نگه میدارد و میگوید دیگر از این مقدار پایینتر نیا. حال اگر تنها، تاکید میکنم تنها حداقلی که متعلق به دوران نبود حکومت در دست اسلام است را مدنظر داشته باشیم نتیجه اش این میشود که می گوییم اگر شخصی مالش را از راه حلال کسب کند و وجوهات شرعیه اش را هم بدهد مالش حلال است و هیچ حد و مرزی هم برای این مالکیت قائل نمی شوییم.
پس نتیجه اسلام فقاهتی برآمده از حوزه های علمیه این می شود که عدالت اجتماعی هنوز مورد سوال واقع نشده و محل بحث هم نیست.
بیایید عینی تر سخن بگوییم. عبارات بالا موجب می شوند که فرد به خود اجازه دهد از راه حلال ثروت کسب کند و خمس و زکات و انفاقش را بدهد و سوار اتومبیل بنز نیز شود. این فرد هر روز صدقه می دهد تا بلاگردان خود و خانواده اش شود. اصلاً فقیر وسیله ای می شود برای بهشت رفتن این آقا. فقیر یک وسیله است. به خودی خود اهمیتی ندارد. از دیدن فقیر وجدان درد نمی گیرد.
ب) اسلام چپ زده
در کنار علمایی که در فقه ورزیدهتر و عمیقتر بودند، گروهی از روحانیون مبارز نیز هستند که به سبب درگیری در مبارزه و سپس اداره جامعه اسلامی فرصت عمیق شدن در فقه را پیدا نمی کنند. این طیف پاسخ سوالات خود را، از جمله چگونگی پیاده سازی عدالت اجتماعی در جامعه، از میان پاسخهای دانشگاهیان می جویند. اندیشههای چپ در آن دوره و در دانشگاه آن دوره ارزش هستند. نتیجه این می شود که عدالت اجتماعی چپ در کشور با مفاهیم اسلامی همراه می شود. قانون کار را اگر بنگرید، رسوخ روح پرولتاریای مظلوم و بورژوای ظالم را در واژگان کارگر و کارفرما می بینید. این طیف، حاکمیت را تا پیش از فوق امام رحمه الله علیه به طور تقریبا کامل در دست می گیرد و اندیشه هایش را که در عرصه عمل برگرفته از اندیشه های چپ است در کشور پیاده می کند. نیازی به بیان شکست این اندیشه ها نیست زیرا اندیشه های چپ زده قادر به بازآفرینی جامعه اسلامی نیستند.
تولد اشرافیت اسلامی در انقلاب اسلامی
پس از فوت امام(ره)، اسلام فقاهتی دولت و مجلس را در دست میگیرد. بینشی که با استفاده از خلاء فقهی آن مسلمان اشرافی مورد احترام زاده می شود. آقای هاشمی رفسنجانی می شود نماد اشرافیت اسلامی و دستور به مانور تجمل می دهد. زیرا تصور می کند راه ساختن کشور تجمل است.
به عبارت سوئیس اسلامی دقت کنید. حکومت مطلوب آقای هاشمی رفسنجانی سوئیس اسلامی است. یعنی جایی که مردمش نماز بخوانند و در رفاه زندگی کنند. به همین سادگی غرب می شود شاخص. جامعه غربی به اضافه اسلام فردی یعنی زندگی مطلوب.
اشتباهی که بینش دوم مرتکب شد، این بینش در ارتباط با لیبرالیسم مرتکب میشود. آقای هاشمی رفسنجانی سیاستهای بانک جهانی را با نام سیاست تعدیل راه رسیدن به عدالت اجتماعی معرفی میکند. اصلاً تعدیل میشود خود عدالت اجتماعی. ولی در واقع میان عدالت (به هر معنایی که میخواهد باشد) و توسعه، توسعه انتخاب میشود آنهم به قیمت نادیده گرفتن عدالت.
در دوران آقای هاشمی رفسنجانی فرآیند تغییر ارزش در جامعه رخ می دهد. ثروت و به تبع آن ثروتمند دارای ارزش می شود. زمانی که ثروت ارزش می شود، نابرابری و اختلاف مادی میان مردم نیز ارزش می شود. این تغییر دو علت دارد:
علت اول مسیر توسعه اقتصادی این دوران است. شیوه توسعه اقتصادی در پیش گرفته شده موجب ارزشمند شدن سرمایه شده و در پی آن سرمایه دار صاحب احترام شد.
علت دوم نیازآفرینی دولت بود. دولت برای مردمی که جزء طیف مرفه نبودند از طریق واردات و سپس تبلیغات نیاز کاذب مصرف گرایی ایجاد کرد.
وقتی ثروت ارزش است، چرا مسئولین دارای این ارزش نشوند؟ برایش حدیث و سیره نیز می یابند (توجه نمایید که از حدیث برای توجیه خواسته خود استفاده می شود). مردمی که تا دیروز ارزش های معنوی برایشان به عنوان شاخص مطرح می شد و تلویزیون پر می شد از تصاویر جنگ و امامی که می گفت: "خدا نیاورد آن روزى را که سیاست ما و سیاست مسئولین کشور ما، پشت کردن به دفاع از محرومین و روآوردن به حمایت از سرمایه دارها گردد "
و سخن از خاطرات آقای خامنه ای بود که به وقت سرکشی به جبهه ها از یک سفره رنگین تنها به برنج خالی آن قناعت کرده بود، به تدریج دیدند که شاخص فرد ثروتمند است، کسی که می توان با پول او کشور را ساخت. حتی اگر این فرد در وقت انقلاب کشور را رها و فرار کرده، اشکال ندارد. برگردد، اموال مصادره شده اش نیز بخشیده می شود.
مردم دین شان را از واعظ و امام جماعت و جمعه می گیرند و می بینند همه این بزرگان کامل پشت سر آقای رفسنجانی اند (به هر دلیلی). مردم شیوه زیست شان را با بزرگان و دولتمردان جامعه تنظیم می کنند: «الناس علی دین ملوکهم» بیش از آنکه با فرهنگ سنتی خود تنظیم کنند: «الناس باُمرائِهم اشبه منهم بآبائِهم» مردم به امیرانشان شبیهتر هستند تا به پدرانشان.
مردم تغییر می کنند وقتی دولتمردانشان تغییر می کنند. آنگاه که تغییر ارزش مطرح می شود، منظور تغییر ارزش از مسائل معنوی به مسائل دنیوی است. این دو ارزش در تضاد با یکدیگراند و نمی توان هر دو را با هم داشت. پس با تغییر ارزش مسیر جامعه نیز از جامعه معنوی به جامعه دنیوی تغییر می کند.
سوالی اینجا مطرح می شود این است آنها که ندارند، چه می کنند؟ اینجاست که انحراف جامعه به پررنگی رخ مینماید. مصرف گرایی غربی یعنی اسراف و اسراف نیازمند منابع مادی است. جبران منابع مادی به صورت مثبت در میان کارمندان به صورت شغل دوم، اضافه کار و کار کردن زن است. هر سه اینها به معنای تضعیف نهاد خانواده است. صورت منفی آن نیز در میان کارمندان دولت رواج رشوه خواری، رانت و دزدی است یعنی ورود پول حرام به نهاد خانواده. هر دو مسیر موجب افزایش فساد اجتماعی می شود. فساد اجتماعی ای که حاملان آن (قشر مرفه) شاخص نیز شده اند.
می توان شبیه این مسیرها را برای سایر اقشار جامعه نیز بیان کرد ولی در نهایت باز عده زیادی هستند که نمی توانند مانور تجمل بدهند. این عده تحقیر از سوی جامعه را حس می کنند و به حاشیه رانده می شوند. بالاخره نمی توان هم خدا را و هم خرما داشت. توسعه نیازمند قربانی است و این عده قربانی توسعه جامعه ای هستند که از آن رانده می شوند.
خلف یا ناخلفی به نام کارگزاران
آیا تا به حال با خود فکر کردهاید کارگزاران چه ارتباطی با اسلام فقاهتی داشته که از درون آن جدا شده است؟ طیفی از دانشگاه رفتهها بودند که اسلامشان را از بازرگان و شریعتی گرفته بودند. طیفی نیز با اسلام فقاهتی در ارتباط بودند.
گروهی از مدیران بودند که تحصیل کرده غرب بودند. گروهی نیز بی تفاوت که به دنبال نفع خود بوده و هستند. آنانی که اسلامشان بازرگانی و شریعتی بود رفته رفته به سبب دریافت ناقص از دین، به سمت توسعه اشرافیزا کشانده شدند طیف دوم هم مشکلی را احساس نمی کردند و اصلا مسیر را همین می دانستند. پیوند این چهار گروه می شوند کارگزاران. اتکا به فقه دوران نبود حاکمیت و غربی پنداشتن مسیر سعادت دنیوی سبب می شود چنین گروهی در دامان دولت اسلام فقاهتی زاده شود.
پس از دوران آقای هاشمی رفسنجانی اسلام چپ گرا نیز در پی دگردیسی خود ۱۸۰ درجه تغییرکرده و نماینده اسلام لیبرال شد. با کارگزاران ائتلاف نموده و همان مسیر اقتصادی دوران سازندگی را پی گرفت. این مسلمانان لیبرال در اندیشه عملی خود دارای انسجام بیشتری بودند (در تقلید از غرب مقلد وفادارتری بودند) و سیاست را نیز غربی می خواستند. اینجاست که شاخک های حوزه سیاست روزمره حساس می شود و شروع به کاوش در علل روند غربی شدن جامعه می کند ولی باز با نگاهی جناحی.
چه شرایطی موجب تولد آن شد
الف) دین ناقص
دین، همه دین است. هم اخلاقیات، هم فقه، هم اصول و هم کلام. هم قرآن دارد، هم نهج البلاغه. هم برای دوران انزوا است و هم برای دوران حاکمیت. تا پیش از انقلاب اسلامی فقه که شیوه اجرایی دین است پاسخگوی حوزه محدودی بود. زیرا در حوزه محدودی به آن رجوع می شد. باید مسائل مستحدثه به آن ارجاع داده شود و برای آنها پاسخ اجرایی نه پاسخ کلی یافت شود. فقهای محترم باید وارد حوزه مصادیق شوند شأن فقیه مصادیق است. موضوعات قرن هاست مشخص شده اند.
و نیز باید توجه نمود که فقه فردی برای حوزه فردی است نمی توان آن را به حوزه اجتماعی رسوخ داد و برای مسئله ای اجتماعی از فقه فردی استفاده نمود. ما نیازمند فقه اجتماعی هستیم. در دوران سازندگی این دو باید، نادیده گرفته شد.
ب) طبع آدمی
چه کسی می تواند ادعا کند که از زندگی خوب و مرفه بدش می آید؟ به خصوص اگر توجیحی دینی نیز برایش داشته باشد و خلاف آن را بینشی چپ گرا و مارکسیستی بنامند.
ج) ندیدن فقیر
دولتمردان در نظام اسلامی از مردم فاصله گرفتند. دیدار مردم در ورزشگاه ها و از طریق ویدیو کنفرانس موجب فریب دولتمرد شد. دولتمرد باید به مناطق و روستاهای دورافتاده برود، با آنها زندگی کند. باید با آنها زندگی کرده باشد. فقر را بفهمد و لمس کند.
اگر نه، همین جنوب شهر تهران را هم سر می زد برایش(حداقل از لحاظ وجداد درد) کافی بود. دولتمرد باید بی سر و صدا برود و ببنید نه با گزینش و دوربین تلویزیونی که همیشه در پی نشان دادن آمارها و رشدهای مثبت است.
بازگشت اشرافیت اسلامی
آقای جهانگیری می تواند منتقدین دولت را متهم کند که به زور می خواهند گفتمان اشرافیت را به دولت بچسباند. می توانند در کاخ سعدآباد جشنی فرض کنیم اسلامی برگزار کنند و اصلا توجه نکنند که مسئله ابتدا در محل جشن است نه چگونگی جشن. می توانند ساخت استخر در پاستور و افزایش نجومی حقوق دولتمردان (نه کارمندان) و تغییر دکوراسیون های بی دلیل را تکذیب کنند.
اقتصاد جز عینیات است. دیده می شود و قابل پنهان کردن نیست. مردم می بینند تبلیغات باز سمت و سوی مصرف گرایی اش شدت یافته. مردم می بینند اتومبیل های وارداتی لوکس بیشتر شده. مردم شیوه زیست دولتمردان را می بینند و یاد می گیرند و فرایند تغییر ارزش ها عمق بیشتری می یابد.
دولت بزرگوار، از شما انتظاری نیست که ساده زیستی مسئول را ساختارمند کنید. از شما انتظاری نیست که کرامت انسان را در به حاشیه نرانده شدن قشری بدانید که ندارد. از شما انتظاری نیست چون دین شما اجازه اش را داده است.
ولی توجه فرمایید که مانور تجمل و مصرف گرایی موجب ساخته شدن اقتصاد نمی شود. اقتصاد مقاومتی که به کنار. این روند یک بار در دوران سازندگی امتحان شد و به جای توسعه اقتصادی جامعه، موجی توسعه انحرافات اقتصادی و در پی آن اجتماعی جامعه شد. توجه فرمایید که حتی کشورهای غربی و الگو، در دوران ساختن اقتصاد مصرف گرا نبودند. مصرف گرایی پیامد توسعه غربی بود نه مسیر توسعه غربی. همچنین الناس علی دین ملوکهم یعنی زمانی که خودتان رعایت نمی کنید از مردم انتظار رعایت نداشته باشید.
نتیجهگیری
سخن با سخن امام(ره) علیه به پایان می رسد چرا که دولتمردان کنونی خود را پیرو امام(ره) می دانند و از ایشان خاطرات متعدد تعریف می کنند و هر چیزی را با دوران امام مقایسه می کنند. صرف ادعای پیرو امام بودن که کافی نیست، باید به حرف امام عمل هم کرد:
"اگر خدای نخواسته مردم ببینند که آقایان وضع خودشان را تغییر دادهاند. عمارت درست کردهاند و رفت و آمدهایشان مناسب شأن روحانیت نیست و آن چیزی را که نسبت به روحانیت در دلشان بوده است از دست بدهند از دست دادن آن همان و از بین رفتن اسلام و جمهوری اسلامی همان. "
"به همه مسوولان کشورمان تذکر می دهم که در تقدم ملاک ها، هیچ ارزش و ملاکی مهمتر از تقوا و جهاد در راه خدا نیست و همین تقدم ارزشی و الهی باید معیار انتخاب و امتیاز دادن به افراد و استفاده از امکانات و تصدی مسؤولیت ها و اداره کشور و بالاخره جایگزین همه سنت ها و امتیازات غلط مادی و نفسانی بشود، چه در زمان جنگ و چه در حالت صلح، چه امروز و چه فردا... و آنهایی که در خانه های مجلل، راحت و بی درد آرمیده اند و فارغ از همه رنج ها و مصیبت های جان فرسای ستون محکم انقلاب و پابرهنه های محروم، تنها ناظر حوادث بوده اند و حتی از دور هم دستی بر آتش نگرفته اند، نباید به مسؤولیت های کلیدی تکیه کنند، که اگر به آن جا راه پیدا کنند چه بسا انقلاب را یک شبه بفروشند، و حاصل همه زحمات ملت را بر باد دهند، چرا که اینها هرگز عمق راه طی شده را ندیده اند..."
منبع: هم اندیشی
http://www.ghasednoor.ir/fa/tiny/news-5397
ارسال نظر