تاریخ خبر: کد خبر: 6863

کربلا نه جای مذاکره بود نه امان نامه

آیا مذاکره و تعامل، درس عاشورای حسینی است؟

تاکنون در تاریخ بشریت و حتی در میان اهل سنت، سابقه نداشته است که کربلا را به مذاکره، ربط بدهند. باید مدافعین این نظر، پاسخ دهند که تاکنون کدام شخص برای مذاکره امام حسین در کربلا، اشک ریخته است؟

آیا مذاکره و تعامل، درس عاشورای حسینی است؟

برکدامین مصیبت باید گریست؟ بر توطئه سقیفه؟! یا شورای ساختگی خلیفه؟ بر نفوذ کعب الاحبار، ابوهریره یهودی، تیم الدار و سرجون مسیحی؟ یا برحاکمیت سرشاخه حزب طلقاء معاویة بن ابی سفیان؟ بر حاکمیت اشراری چون یزید و عبیدالله؟ بر بی بصیرتی عبدالله بن زبیر؟ بر تجمل گرایی و عافیت طلبی مردم مدینه و مکه؟ یا بر نادانی و ناداری مردم کوفه؟ بر یزیدی شدن شریح قاضی و عمر بن سعد؟ و یا حسینی شدن وهب مسیحی، زهیر عثمانی و حر یزیدی؟ بر موضع گیری دیر هنگام عبدالله بن حنظله و سلیمان بن صرد خزاعی؟ یا وقت شناسی عبدالله بن عفیف و سفیر روحی؟ بر لشگر کشی عبیدالله بن زیاد؟ و مثله شدن بدن سیدالشهدا؟ و یا بر اسارت آل الله؟ و یا بر پیوند مذاکره و کربلا؟ بر کدامین مصیبت باید گریست؟

 
آیا کربلا و عاشورای امام حسین، درس تعامل و مذاکره بود؟
معنا و قواعد مذاکره
مذاکره یعنی این‌که طرفین بر سر منافعی اختلاف دارند و صحبت می‌کنند که هرکدام از منافعی دست بکشند تا به نتیجه برسند. مساله اولی که در مذاکره مطرح است، مذاکره، یعنی بده بستان، اما در صحنه کربلا، چنین معامله ای صورت نگرفت. در غیر اینصورت، فرزند خردسال امام، با لبان تشنه، به شهادت نمیرسید. مسئله دومی که در مذاکره مطرح است؛ "ادبیات مذاکره"، است، وقتی عمر سعد، نصیحت امام حسین(ع) را قبول نمی‌کند؛ امام او را نفرین می‌کنند و می‌فرمایند: از خدا می‌خواهم تو در خانه‌ات و جلو چشم زن و بچه‌ات، سر از تنت جدا شود.
 
امام حسین(ع) با عمر سعد به مذاکره ننشست بلکه تنها خیرخواهانه او را دعوت نمود، چون عمر سعد، فرزند یکی از مجاهدان و نیروهای انقلابی بود، امام حسین(ع) دوست نداشت وی مسیر شقاوت و جهنم ابدی، را در پیش بگیرد. اما با این وجود عمر سعد بهانه‌های مختلفی برای عدم همراهی امام حسین(ع) ذکر کرد و وقتی امام مشاهده کردند که عمر سعد دعوت را نمی‌پذیرد به او فرمودند: "برو که به گندم ری، نیز نخواهی رسید"
 
کربلا و سه شخصیت متفاوت
در حادثه کربلا با سه‌ نمونه شخصیت متفاوت، روبرو هستیم: اول: امام حسین(ع)، ایشان حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود. تا آخر می‌‌ایستد. خودش و فرزندانش کشته می‌شوند. هزینه انتخابش را می‌‌دهد و به چیزی که نمی‌خواهد تن‌ نمی‌‌دهد. از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌.
 
دوم: یزید؛ همه را تسلیم می‌خواهد. مخالف را تحمل نمی‌‌کند. سرِ حرفش می‌‌ایستد. نوه‌ پیغمبر را سر میبرد. بی‌ آبرویی را به جان میخرد و به چیزی که می‌‌خواهد می‌رسد.
 
سوم: عمرِ سعد؛ به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است. هم دنیا را می‌خواهد هم آخرت. هم می‌خواهد حسین (ع) را راضی‌ کند هم یزید را. هم اماراتِ ری را می‌خواهد،هم احترامِ مردم را. نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد،نه‌ از خوشنامی. هم آب می‌خواهد هم آبرو. دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی‌ است که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواهد نمی‌‌رسد. نه سهمی از قدرت می‌‌برد نه‌ از خوشنامی.
 
دعوت امام حسین به عمرسعد، اتمام حجت بود و نه مذاکره
حال آیا امام حسین با ان شخصیت (عمر سعد) و با این تیپ  و ویژگی شخصیتی به مذاکره نشست؟ آیا صرف دیدار امام با دشمن، به معنای مذاکره است؟ در عصر تاسوعا، بین امام حسین و عمرسعد، گفتگوی برای اتمام حجت با ایشان، رخ داد. امام حسین، در بخشی از سخنان خویش، میفرمایند: وَیْلَکَ یَابْنَ سَعْد أَما تَتَّقِی اللّهَ الَّذِی إِلَیْهِ مَعادُکَ؟ أَتُقاتِلُنِی وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ؟ ذَرْ هؤُلاءِ الْقَوْمَ وَ کُنْ مَعی، فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَکَ إِلَى اللّهِ تَعالى. واى بر تو، اى پسر سعد، آیا از خدایى که بازگشت تو به سوى اوست، هراس ندارى؟ آیا با من مى جنگى در حالى که مى دانى من پسر چه کسى هستم؟ این گروه را رها کن و با ما باش که این موجب نزدیکى تو به خداست. ... امام حسین(ع) هنگامى که مشاهده کرد ابن سعد از تصمیم خود باز نمى گردد، سکوت کرد و پاسخى نداد و از وى رو برگرداند و در حالى که از جا بر مى خاست، فرمود: مالَکَ، ذَبَحَکَ اللّهُ عَلى فِراشِکَ عاجِلا، وَ لا غَفَرَ لَکَ یَوْمَ حَشْرِکَ، فَوَاللّهِ إِنِّی لاَرْجُوا أَلاّ تَأْکُلَ مِنْ بُرِّ الْعِراقِ إِلاّ یَسیراً. تو را چه مى شود! خداوند به زودى در بسترت جانت را بگیرد و تو را در روز رستاخیز نیامرزد. به خدا سوگند! من امیدوارم که از گندم عراق، جز مقدار ناچیزى، نخورى. (مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 388-389)
 
با این توصیف، و با این جمله امام، آیا عمر سعد از درگیری و جنگ با حق اکراه داشت؟ و آیا عمرسعد هم، به دنبال مذاکره بود؟ خیر، بلکه در گرماگرم جنگ در روز عاشورا، عمر سعد به لشکریان یزید، می گوید: شهادت دهید که من اولین تیر را به سمت خیمه حسین و فرزند پیامبر، پرتاب کردم.
 
بنابراین، قصد امام حسین از مذاکره با عمر سعد برای رسیدن به یک تفاهم و تعامل نبوده، بلکه برای اتمام حجت و هدایت بوده است که در نهایت، عمرسعد، نیز نپذیرفت و امام حسین نیز او را نفرین کرد.
 
اتمام حجت امام حسین با معاویه
قبل از کربلا، نیز درس ها و اهداف نهضت امام حسین، نمونه های فراوانی دارد. امام، هیچگاه به مذاکره و تعامل با حکومت جور و ظلم و دستگاه نامشروع بنی امیه، نپرداخت. در مکاتبه و نامه ای که بین امام حسین و معاویه، پدر یزید، صورت میگیرد، امام به صراحت، بنی امیه را عامل نابسامانی انقلاب پیامبر و به ثمر نرسیدن، اهداف عالیه حکومت اسلام، معرفی و اسلام بنی امیه را رسوا، می سازد. امام حسین، در بخشی از این نامه، چنین می نویسد:
 
"آیا تو همان معاویه‏ اى نیستى که زنازاده‏ اى چون زیاد را بر عراق و بصره مسلط کردى تا دست و پاهاى مردم را قطع نماید، چشم‏ هاى آنان را از کاسه درآورد، ایشان را بر فراز شاخه ‏هاى درخت خرما به دار بزند. گویا، تو از این امت نیستی و آنان هم از تو نیستند. ‏اما اینکه نوشته بودى: من به خودم و دین حضرت محمّد(ص) و امت آن بزرگوار نظرى کنم و از تفرقه این امت و اینکه به وسیله من دچار فتنه گردند، بپرهیزم، وَ إِنِّی لَا أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ وَلَایَتِکَ عَلَیْهَا وَ لَا أَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسِی وَ لِدِینِی وَ لِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص عَلَیْنَا أَفْضَلَ مِنْ أَنْ أُجَاهِدَک، من براى این امت، فتنه‏ اى بزرگ تر از این نمى‏بینم که تو خلیفه آنان باشى. من نظری را براى خودم و دینم و امت حضرت محمّد بهتر از این نمى‏ بینم که با تو بجنگم؛ اگر من با تو جهاد کنم، قربهً الى اللّه تعالى جهاد می کنم و اگر جهاد با تو را ترک کنم، باید براى این گناه از پروردگارم طلب مغفرت کرده و از او بخواهم که مرا هدایت کند." (مجلسی، بحار الانوار، ج 44، ص 213)
 
طبق همین منطق صحیح اسلامی، امام حسین(ع) در حادثه کربلا، فرمودند: إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى، أُریدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهى عَنِ الْمُنْکَرِ وَأَسیرَ بِسیرَةِ جَدّى وَأَبى عَلِىِّ بْنِ أَبیطالِب. (حلی، مثیر الاحزان، ص 4)
 
این جمله تا ابد، ماندگارشد و به عنوان شعار اصلی قیام عاشورا و کربلا، جاودانه شد. و به راستی، آیا این جمله، به معنای مذاکره با دشمن بود؟ امام حسین(ع) در حالی «قیام» کرد و با افتخار بر یزیدِ زمانِ خود «خروج» نمود که «قادر» به مذاکره بود.
 
امام حسین و ایستادگی بر خطوط قرمز اسلام در کربلا
بعد از مرگ معاویه، ولید بن عتبه، امام حسین(ع) را به استانداری مدینه اِحضار کرد و بیعت با یزید را به وی پیشنهاد نمود. امام(ع) در این برخورد -که سرفصل این بخش از مبارزات حضرت است و قبل از انتشار رسمی خبر مرگ معاویه شروع شد- بعد از ذکر فضایل و کمالات خود و تذکّر خصال زشت یزید به عنوان خلیفه جهان اسلام، فرمود: «مثلى لایبایع مثله»؛ مِثل من با مِثل یزید بیعت نمی کند. و نیز فرمودند: وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ یَقُولُ إِنَّ الْخِلَافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلَى وُلْدِ أَبِی سُفْیَانَ وَ کَیْفَ أُبَایِعُ أَهْلَ بَیْتٍ قَدْ قَالَ فِیهِمْ رَسُولُ اللَّهِ هَذَا. (صدوق، امالی، ص 152). خلافت بر فرزندان ابوسفیان، حرام است، چگونه با چنین افرادی بیعت کنم؟
 
مروانیان امت اسلام، دست نیرنگ یهود و مدافعین سازش با یزید
مروان و بنی مروان، در تاریخ اسلام، به خیانت و سازش و اجبار امام حسیبن به بیعت با یزید، مشهور و چهره شدند. مروان به عنوان سرسلسله این خاندان، در جنگ جمل، اسیر و سپس با وساطت آزاد شد، پس از آزادی او، فرزندان پیامبر، خدمت امام علی، بیان میکنند: مروان می خواهد بیعت کند. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: مگر در مدینه بعد از قتل عثمان با من بیعت نکرد؟ احتیاجی به بیعتش ندارم، إِنَّهَا کَفٌّ یَهُودِیَّةٌ لَوْ بَایَعَنِی بِکَفِّهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِه‏ چون دست او، دست نیرنگ یهود است که اگر با دستش بیعت کند با نشیمنگاهش، خیانت می کند. او به اندازه ای که سگ پوزه خود را با زبانش پاک می کند، حکومت و ریاست، خواهد کرد. (امام علی، نهج البلاغه، خطبه ۷۳).
 
با پذیرش بیعت یزید، انقلاب پیامبر، از بین خواهد رفت
در برهه ای دیگر، مروان در مقام نصیحت و خیرخواهی پیشنهاد بیعت امام حسین با یزید را تکرار می کند. این بار، نیز امام حسین(ع) با جدیت تمام و بدون کوچکترین عقب نشینی جواب داد: إنّا لله وإنّا إلیه راجعون وعلی الإسلام، السلام إذا بلیت الأُمّة براعٍ مثْل یزیدٍ یا مروان أترشدنى لبیعةِ یزیدٍ ویزید رجل فاسق؟
لقد قلتَ شططاً من القول وزللاً ولا ألومک فإنّک اللعین الّذى لعنک رسول الله وأنت فى صلب أبیک الحکم بن العاص ومن لعنه رسول الله فلا ینکر منه أن یدعو لبیعة یزید. إلیک عنّى یا عدوّ الله، فإنّا أهل بیت رسول الله ألحقّ فینا ینطق علی ألسنتنا ...
 
اگر امت اسلامی به سرپرستی مثل یزید مبتلا شود با اسلام باید وداع کرد (یعنی با حاکمیت یزید، اسلام خواهد مرد. لذا کلمه استرجاع را که هنگام شنیدن خبر مرگ کسی می گویند، باید بر زبان جاری کرد). ای مروان مرا ارشاد و راهنمایی به بیعت با یزید می کنی در حالی که او مرد فاسقی است؟ پراکنده گویی کردی و حرف نامربوطی زدی و من به خاطر این کلام سرزنشت نمی کنم چون تو همان ملعونی هستی که هنوز در صلب پدرت (حکم بن عاص) بودی و پیامبر خدا(ص) تو را لعنت کرد. و کسی که مورد لعن رسول خدا(ص) قرار گرفت از او بعید نیست که به بیعت با یزید فرا بخواند. از من دور شو ای دشمن خدا، که مرا با تو سنخیتی نیست. چون من از اهل بیت رسول الله(ص) هستم، حق در میان ماست و از زبان ما جاری می شود.
 
درس قیام امام حسین، ایستادگی در برابر ظلم
بنابراین، درس قیام امام حسین(ع)، مذاکره و امان نامه نیست، بلکه عزت و ایستادگی در برابر ظالمین زمان، است. امام حسین، اگر می خواست مذاکره کند در همان شهر مدینه، مذاکره می کرد، رفاه و آرامش خویش را فراهم میکرد. آیا جای دیگری به غیر از وسط بیابان کرب و بلا، برای مذاکره وجود نداشت؟، آیا برای مذاکره با زن و فرزند، پیرو کهنسال، می روند؟ و کمال تعجب است که افرادی برای رسیدن به اهداف خویش، تاریخ کربلا را تحریف می کنند.
 
بنابراین، از اول تا آخر پیام کربلا و عاشورا، این بود که امام حسین، می فرمودند: بیعت با یزید، حرام است. بنابراین، استدلال امام حسین، چنین بود که با پذیرش بیعت یزید، انقلاب پیامبر، از بین خواهد رفت و اگر گفته شود، یکی از درس های کربلا، مذاکره سازنده است، منطق و کلام امام حسین، به صراحت بر این دیدگاه، خط بطلانی می کشد و میفرمایند: "مثلی لایبایع مثل یزید". من، فرزند پیامبر، هیچ معامله ایی با یزید زمان، خویش ندارم.
 
امام حسین(ع) در کجای تاریخ کربلا، از اصول و خطوط قرمز اسلام، صرفنظر کردند؟ و اگر امام، مذاکره می کرد، شهادت و غارت حرم اهل بیت و خاندان پیامبر، دیگر چه معنای نداشت؟ بلکه، شهادت امام حسین، نتیجه ایستادگی بر سر اصول و خطوط قرمز اسلام، بود وگرنه جبهه یزیدیان، بارها تضمین دادند که اگر بیعت کنید، در امان خواهید بود.
 
حضرت ابوالفضل، شهید تحریم
مدافعین مذاکره در کربلا، باید به ابهامات و سوالات فروانی پاسخ دهند. که چگونه خیمه جبهه حق، امام حسین(ع) و یارانش در تحریم آب بودند. اما با این حال،امام حسین، فرمانده خویش، قمر بنی هاشم، را برای شکست این تحریم، روانه میدان می کند؟ آیا چشمانشان، تیر سه شعبه خورده حضرت ابالفضل و دستان بریده او را در شکستن تحریم آب، بر روی جبهه حق، را ندیده اند؟ و درس آن را نیاموخته اند که عباس(ع) شهید تحریم شد تا اینکه دعوت نامه و امان نامه جبهه باطل، را نپذیرد؟ آیا این حوادث سرتاسر، مذاکره بود؟
 
در کربلا، مذاکره که هیچ، امان نامه هم، جایی نداشت
حتی وقتی مستکبرین زمان چون شمر، عباس بن علی را مخاطب قرار میدهند، بی اذن ولی امر خویش، به شمر نگاه هم نمی‌کند و آن‌گاه هم که امام حسین به عباس اذن می‌دهند که جوابش را بده هرچند فاسق باشد: أَجِیبُوهُ‌ وَ إِنْ‌ کَانَ فَاسِقاً (ابن طاووس،اللهوف، ص ۸۹)، و وقتی شمر، برای علمدار کربلا امان نامه میآورد، حضرت عباس(ع) که کانون غیرت، حمیت و وفاداری است، بر شمر بانگ میزند و میفرماید:
لَعَنَکَ اللَّهُ وَ لَعَنَ أَمَانَکَ أَ تُؤْمِنُنَا وَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَمَانَ‌ لَهُ. (طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص ۲۳۷)
بریده باد دستان تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه تو ای دشمن خدا، ما را فرمان می دهی که از یاری برادر و مولایمان حسین(ع) دست برداریم و سر در طاعت ملعونان و ناپاکان درآوریم آیا ما را امان می دهی ولی برای فرزند رسول خدا(ص) امانی نیست؟ عباس بن علی، چنان با قاطعیت سخن می گوید، که دشمن نامیدانه، به خیمه خویش، باز میگردد.
 
در اینجا، نیز صحبتی از قهقه های مستانه با دشمن و مذاکره و تعامل نیست. پس، آنجا که دشمن با دادن امان نامه تلاش برای مذاکره میکرده است، هدفی جز نفوذ و متلاشی کردن جبهه حق نداشته است و همگان میدانند شمر، قاتل امام حسین، هیچ خیرخواهی نسبت به جبهه حق نداشته است.
 
صلح حسنی، زمینه قیام حسینی
پیش از این و حتی قبل از امام حسین، برادر بزرگوار ایشان، امام حسن مجتبی(ع) نیز خطاب به مردان بی‌بصیرت دنیازده، فرموده بودند: "اگر شما مرگ با عزت می‌خواهید بروید و با معاویه مبارزه کنید و با او بجنگید" اما وقتی تزلزل مردم بی‌بصیرت و دنیادوست را مشاهده می کنند، می‌فرماید: "اگر دنیا را ترجیح می‌دهید و آن را می‌خواهید، رضای خدا و مرگ با عزت را  نمی‌خواهید با معاویه کنار بیایید". بنابراین، جای تعجبی نیست، با صلح حسنی، و در پی آن، قیام حسینی، اتفاق خواهد افتاد.
 
جنگ بین حق و باطل، تا ظهور ادامه خواهد داشت
و البته جنگ بین حق و باطل بین اسلام اهل بیت و اسلام بنی امیه، قدمتی به درازای تاریخ اسلام، دارد. بنی امیه به عنوان نماد جبهه باطل و نفاق داخلی در میان امت اسلام از یک طرف، و از طرف دیگر، اسلام اهل بیت به عنوان نماد جبهه حق، از ابتدای اسلام، با یکدیگر، در حال ستیز و نزاع بودند و این درگیری، به معنای مذاکره نبوده و نخواهد بود، بلکه منشاء این نزاع به سر اعتلای کلمه الله هی العلیاء (تَعَادَیْنَا فِی اللَّهِ)، بوده است و نه تعامل و مذاکره. امام صادق(ع) در این خصوص فرموده اند:
 
إِنَّا وَ آلُ أَبِی سُفْیَانَ أَهْلُ بَیْتَیْنِ تَعَادَیْنَا فِی اللَّهِ قُلْنَا صَدَقَ اللَّهُ وَ قَالُوا کَذَبَ اللَّهُ قَاتَلَ أَبُو سُفْیَانَ رَسُولَ اللَّهِ وَ قَاتَلَ مُعَاوِیَةُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ قَاتَلَ یَزِیدُ بْنُ مُعَاوِیَةَ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ وَ السُّفْیَانِیُ‏ یُقَاتِلُ‏ الْقَائِم. (مجلسی، بحار الانوار، ج 52، ص 190)
ما و خاندان ابوسفیان، دو خانواده هستیم که به جهت خداوند با یکدیگر دشمنی کردیم. ما خداوند را تصدیق کردیم و آنها تکذیبش کردند. ابوسفیان با پیامبر جنگید و معاویه با علی بن ابی­طالب علیه ‌السلام و یزید با حسین بن علی علیه ‌السلام. سفیانی نیز با قائم علیه‌ السلام خواهد جنگید.
 
جمع بندی
واقعه عاشورا، تنها چیزی که نداشت، مذاکره بود، زیرا مذاکره و تعامل در کربلا، اصلا معنا نداشت. بلکه صف آرایی تمام قد، بین لشکر حق و باطل بود. تاکنون و در طول هزارسال و در میان قرون متمادی، بشریت و مسلمانان، با واژه هایی چون : قیام امام حسین، پیروزی خون، و اسارت خاندان پیامبر و ...، آشنا و مانوس بودند و نه با مفاهیمی چون مذاکره و تعامل در کربلا. آیا به راستی امام حسین، در کربلا، تعامل کردند؟ آیا امام حسین با قدرت های آن زمان اسلام، به مذاکره نشستند؟ در غیر اینصورت، فرزند خردسال امام، با لبان تشنه، به شهادت نمیرسید. تاکنون در تاریخ بشریت و حتی در میان اهل سنت، سابقه نداشته است که کربلا را به مذاکره، ربط بدهند. باید مدافعین این نظر، پاسخ دهند که تاکنون کدام شخص برای مذاکره امام حسین در کربلا، اشک ریخته است؟
 
باید پرسید: آیا کربلا، مکان مذاکره بود؟ آیا جنگ و عطش، بیشتر وجود داشت یا گفتگو و قهقه های بین لشکر عمرسعد با اصحاب امام حسین؟ آیا بعد از هزارسال، صدای نفرین و رجزهای عاشورایی بیشتر به گوش می رسد یا سخن از تعامل؟ آیا صدای هل من ناصر ینصرنی حسین، تا قیامت، بر دل ها طنین انداز شد یا پذیرش امان نامه؟
 
و در پایان، سوگمندانه باید چنین نوشت: برکدامین مصیبت باید گریست؟ بر توطئه سقیفه؟! یا شورای ساختگی خلیفه؟ بر نفوذ کعب الاحبار، ابوهریره یهودی، تیم الدار و سرجون مسیحی؟ یا برحاکمیت سرشاخه حزب طلقاء معاویة بن ابی سفیان؟ بر حاکمیت اشراری چون یزید و عبیدالله؟ بر بی بصیرتی عبدالله بن زبیر؟ بر تجمل گرایی و عافیت طلبی مردم مدینه و مکه؟ یا بر نادانی و ناداری مردم کوفه؟ بر یزیدی شدن شریح قاضی و عمر بن سعد؟ و یا حسینی شدن وهب مسیحی، زهیر عثمانی و حر یزیدی؟ بر موضع گیری دیر هنگام عبدالله بن حنظله و سلیمان بن صرد خزاعی؟ یا وقت شناسی عبدالله بن عفیف و سفیر روحی؟ بر لشگر کشی عبیدالله بن زیاد؟ و مثله شدن بدن سیدالشهدا؟ و یا بر اسارت آل الله؟ و یا بر پیوند مذاکره و کربلا؟ بر کدامین مصیبت باید گریست؟

کلمات کلیدی

ارسال نظر

تریبون